پوشيدن عورت


معني وي آن است كه آن چه از ظاهر تو زشت است، از چشم خلق بپوشي، و روح و سرّ وي، آن است كه آن چه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالي بپوشي، و داني كه هيچ چيز از وي پوشيده نتوان كرد، جز بدان كه باطن از آن پاك كني، و پاك بدان شود كه برگشته پشيماني خوري و عزم كني كه بدان بازنگردي كه «اَلتَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاذَنْبَ لَهُ» (1)، توبه گناه را ناچيز كند. و اگر نتواني چنين كني حداقل از خجلت و بيم و شرم، پرده اي سازي و بر روي آن عيوب بيندازي، و شكسته دل و شرمسار پيش خدا بايستي، مانند بنده گريخته گناهكار كه از شدت شرمساري سرافكنده باشد.»(2)

مرحوم ملكي تبريزي در اين باب آورده است:
مؤمن بايد براي فهم نكات دقيق اين بيان مقدس و كامل، وقت بسيار بگذارد در همين زمينه اشكال ندارد كه به بعضي از نكات آن به طور خلاصه پرداخته شود: مانند اين فرمايش حضرت:
«خَيْرُ لِبَاسِكَ مَا لَا يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّه ؛ (3)
«بهترين لباس آن است كه تو را از ياد خدا بازندارد.»
مي گويم: سخنان حضرت كلماتي پرمحتوا است كه فهم انسان به راحتي به نهايت آن نمي رسد؛ و هر چه انسان بيشتر در آن دقت مي كند بيشتر به زيبائي و كمال آن پي مي برد، از جمله آنچه در آن است اين كه با وجود كوتاهي كلام تمام مراتب زيبائي پوشش را همراه با اشاره به سبب آن بيان كرده است؛ زيرا اگر لباس خيلي فاخر باشد دل را به ريا و فخرفروشي و نگهداري از آن مشغول مي دارد، و اگر پست تر از آنچه شرع گفته باشد دل انسان را به ريا، يا خجالت، و زحمت در پوشاندن كاستي هاي آن از ديده ي ديگران، سرگرم مي كند، و انسان را از اثرات سوئي كه داشتن آن لباس بين مردم به جهت پست و حقير شدن دارد، وامي دارد، حفظ مي كند. در اين كلمات حضرت، وجوهي از حكمت است كه انسان به راحتي نمي فهمد، و بدون آن كه به غرور دچار شود، به حقيقت آن نمي رسد، مگر آن كه خداوند به سبب لطف بي پايانش به او حكمت عنايت كرده باشد. كه آن احسان خداست كه به هر كس بخواهد مي دهد، و خداوند صاحب احسان بي پايان است.
پس آدمي آن گاه كه لباس پست بپوشد مردم با او مانند ديوانگان و اوباش رفتار مي كنند، و اين امر گاهي سبب كمك به شيطان در برخي احوال مي شود؛ زيرا مقداري شأن و منزلت داشتن از اسباب آخرت است، اما مطلب اين كه جاه و منزلت از آن جهت كه غذاي روح و موافق با هواي نفس است، و لذتي روحاني، بالاتر از لذات جسماني است، توجه به آن دل را كور مي كند، و در رعايت مقدار نياز به آن و خالص ماندن نيت در آن فريب مي خورد، در نتيجه زيان بزرگي به او مي رسد، در حالي كه او آن را سود مي داند و گمان مي كند آن را براي آخرت به دست مي آورد، در حالي كه براي دنيا آن را دنبال مي كند، پس از آن جا كه گمان نمي كند، به نابودي رسيده است و او آن را سهل مي پندارد اما نزد خداوند بس بزرگ است.
سخن كامل كه اين حدود را در نظر گرفته و مريد را بر راه و روش ميانه و جاده اعتدال، و دور از كم كاري و زياده روي حفظ مي كند، كلام امام صادق عليه السلام است كه فرمود:
«خَيْرُ لِبَاسِكَ مَا لَا يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّه ؛
بهترين پوشش تو آن است كه تو را از خدا باز ندارد چه ارزشمند يا بي ارزش.»
اما قول حضرت كه فرمود: «بَلْ يُقَرِّبُك الي الآخرة» بلكه تو را به آخرت نزديك كند اشاره است به تفصيل اصولي كه رعايت آن در لباس مستحب است.
اما اين كه فرمود: تو را به عجب و ريا نكشاند، اجمالا اشاره به وجوه غفلت از خداوند است. و اگر كسي تفصيل آن ها را مي خواهد بايد به اصولي كه حضرت در اين باب از آداب لباس فرموده اند عمل كند، تا چشمه هاي حكمت كه در او وديعه گذاشته شده بر قلبش جاري شود.
اما اين كه فرمود: «كسي را رسوا مكن چنان چه خداوند گناهان بزرگتر از آن را بر تو پوشانده است و به عيب خودت بپرداز به جاي آن چه به تو مربوط نمي شود.»
مي گويم: اين اصل از بزرگترين اصول مجاهده و سالم ترين و پرفايده ترين آنهاست. و در اين كلام حضرت به علت حكم همه اشاره فرموده اند؛ زيرا انسان وقتي به اصلاح عيب خود سرگرم باشد از توجه و جستجوي عيب ديگران باز مي ماند، و از همه آسيب هاي آزار مردم در امان مي ماند وقتي اين آسيب ها بر او هجوم آورد، اما اگر از خودش غافل شد، از تعرض به ديگران، و جستجوي لغزش هاي مردم دست برنمي دارد.
هنگامي كه خداوند بنده اي را در مبارزه ي با نفسش ياري كند، به او عيب ها و آفات عملش و راه هاي نفوذ شيطان بر او را مي شناساند، در نتيجه به جاي پرداختن به عيوب ديگران به رفع عيب هاي خود مي پردازد، تا جايي كه در ميان مردم كسي را مانند خود در بدي اعمال و اخلاق نمي بيند؛ بلكه همه را پرهيزگارتر از خود مي داند، اين از بهترين حالاتي است كه در برخي روايات، از آن به پايان و سرانجام صفات نيك، و نهايت كارها تعبير شده است.
اگر تصوير اين امر تا چه رسد به باور آن برايت مشكل است كه چگونه مؤمن تمام مردم را پرهيزگارتر و بهتر از خود بپندارد با آن كه در ميان آنان افراد فاسق و فاجري هستند كه آشكارا مرتكب گناهان كبيره مي شوند؛ در جواب مي گويم: بعد از تأمل در احوال كسي كه هراس و محبت و اشتياق، به گونه اي قلبش را فراگرفته كه حاكم بر قلب و چيره بر درونش شده باشد، و آثار آن ترس و محبت در جوارح و احساسش نمايان شده باشد، تصور آن كار برايت روشن مي شود. تو اين شخص را مي بيني كه برخلاف احساسش حكم مي كند، آيا نشنيده اي مثل معروف را كه «مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد»، با اين كه يقين دارد كه ريسمان به او زياني نمي رساند.
آيا نشنيده اي آنان كه اشتياق و محبت بر آنان چيره شده، به خاطرات لذت وصل چه بسا آتش آنان را بسوزاند، اما آنان درد سوختن را احساس نكنند؛ مؤمن وقتي عظمت و مراتب عطوفت و عنايت مولايش بر او جلوه گر شود، و بداند گناهان و سركشي هايش در مقابل چه سلطان بزرگ و مهرباني است، و از داوري عادلانه و بزرگوارانه اش اطلاع داشته باشد، هراس عقلش را سرگشته كرده، و بر قلبش تأثير گذاشته، و بر احساس او چيره مي گردد، در نتيجه حكم مي كند كه آنچه از زشتي گناه در او هست، امكان ندارد در عالم نمونه اي داشته باشد. و حياء و شرم تأثير آن را افزونتر مي كند، و اشتياق و محبت، بيشتر از آن دو موجب افزوني اين احساس تأثر مي گردد، در تمامي اين احوال به جائي مي رسد كه برخلاف حس خود رفتار مي كند. به گونه اي كه مردم مي گويند او ديوانه شده است، در حاليكه او را فقط عظمت پروردگار و شكوه سلطنتش بيمار كرده و عقل شان را ربوده است.
ديگران مي گويند آنان بيمارند در حاليكه آنان بيمار نيستند يا مي گويند ديوانه گشته اند، و يا عقلشان آشفته است در حاليكه آنان ولي خدايند كه ذكر و فكر و كاري جز خدا ندارند، و برايشان هيچ اهتمام و قصدي جز رضايت محبوبشان نيست، و به جز او به چيزي ديگر از دنيا و آخرت اعتنا ندارند.

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

مي گويم: واي از اين بد احوالي (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) واي از اين غفلت و فريبي كه در دنيا گرفتار آن هستيم؛ و از حسرت و افسوسي كه در آخرت دچارش مي گرديم؛ اين مصيبتي دردناك است، كه عقوبتي بس دشوار دارد.
در هر حال هنگامي كه مقصود نهائي و همت بلند اين باشد كه بنده به اندازه توان از جميع ما سوي بريده و به خداوند مشغول باشد، در مورد لباس و آنچه مربوط به آن است حدي وجود ندارد جز آنچه لايق اين مقصد است (يعني حدش اين است كه او را در رسيدن به مقصد كمك كند)؛ زيرا حالات سالكين در اين امر متفاوت است بلكه گاهي اختلاف زمان ها و سرزمين ها هم در آن دخالت دارد. سخن كامل و جامع آن چيزي است كه امام صادق عليه السلام در آغاز روايت به آن اشاره فرمود و تفصيل آن، جمله اي است كه در آخر فرمايشات حضرت وجود دارد و اين كافي است براي آنكه او را دلي بينا يا گوشي شنوا است: «لِمَن كانَ لهُ قَلب أو ألقي السَّمع و هُو شَهيد.» (4)

پاورقي

1- توبه كننده از گناه مانند كسي است كه گناه نكرده - البته حق مردم غير از گناه است و از بين نمي رود مگر به پرداخت آن و يا حلال كردن و صرفنظر نمودن صاحب حق.
2- نماز يا بهترين راه خودسازي، ميرخليل سيدنقوي، ص78، ستاد اقامه نماز، چاپ: دوم، تابستان 1376، به نقل از: كيمياي سعادت، ابوحامد غزالي.
3- امام خميني قدس سره در كتاب سر الصلاة صفحه 82 در بيان مراتب باطني ستر كلام زيبايي دارند مي فرمايند: و آن در نزد عامه، ستر مقابح (زشتي هاي) بدن است از ناظر محترم در حال صلاة و در نزد خاصه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوي كه خير البسه است مطلقا، و در وقت حضور در محضر مقدس بالخصوص.
و در نزد اخص خواص، ستر مقابح نفوس است با لباس عفاف.
و در نزد اهل ايمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنينه.
و در نزد اهل معرفت و كشف، ستر مقابح سر است به لباس شهود.
و در نزد اهل ولايت، ستر مقابح سرسر است به لباس تمكين.
و سالك چون به اين مقام رسيد ستر جميع عورات خود نموده، و لايق محضر شده و از براي او دوام حضور است.
4- سوره مباركه ق، آيه 37؛ اسرار الصلاة، مرحوم ميرزا جواد ملكي تبريزي، ترجمه سيد علي احمدي، ص 139-145.

بازگشت