صفاي نماز


دهد چون صفا بر دل و جان نماز
بپا خيز و دل خلوت راز ساز

ز آئينه دل بشو رنگ را
در آتش فكن رنگ و نيرنگ را

بگو ترك تزوير و تكبير گوي
ره از جان به درگاه جانان بجوي

بخوان آن خدا را كه بخشنده است
ز مهرش مه و مهر رخشنده است

سپاس و ثناي خدائي سزاست
كه برتر ز پندار و ادراك ماست

وجودي است بيرون ز كون و مكان
حكيمي فراتر ز وهم و گمان

ز دل شو ثناگوي رب جليل
كه او را نباشد شريك و بديل

پي منجلي كردن دل بكوش
دل و ديده از غير يزدان بپوش

قيام و قعود و ركوع و سجود
نداي دل است و صفاي وجود

اگر پنج نوبت نيايش كني
به درگاه يزدان ستايش كني

بروي دلت خالق مهربان
گشايد در رحمت بيكران

«وفا» جز به درگاه آن كار ساز
منه تا تواني تو روي نياز

صديقه روحاني «وفا»

بازگشت