آواي نماز


عشق حق آتش بزد روح و تن و جان مرا
اشك حسرت دم به دم پر كرده دامان مرا

اشك حسرت از غم بيهودگي، بي حاصلي
بي امان آزرده اين چشمان گريان مرا

جان و تن در قيد نفس ديو سيرت بود و بس
بسته شيطان سوي لطف دوست چشمان مرا

كي بدل خوفي زخشم كبريايي داشتم
دست عفريت گنه بگرفته دامان مرا

عاقبت از بارگاه دوست آوايي رسيد
نغمه او زنده كرد اين جسم بي جان مرا

پرتو «تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» ز لطف
كرد چون آئينه اين روح پريشان مرا

چون نماز آزاد بنمود از قفس جان و تنم
پاره شد زنجير و ويران كرد زندان مرا

پس بيا «ساحل» نداي «قُلْ هُوَ اللَّه» سر دهيم
تا نبرده سيل باطل اصل و بنيان مرا

ميترا حسيني «ساحل»

بازگشت