دعاي سحر


سحرگاهان كه از گلدسته شهر
سرود عاشقي پر مي گشايد

دلم از بستر گرم شبانگاه
به روي طلعتش در مي گشايد

درون حوض مي رويد نگاهي
كه سرشار از پرستوهاي راز است

و همبال كبوترهاي ايمان
پر از شوق رهايي در نماز است

به آب معرفت آيينه ام را
دوباره چون هميشه پاك كردم

و با ياد خداوند از دل خاك
هواي كوچ تا افلاك كردم

دلم در گستراي عشق گم شد
و دستانم به سمت مهر راهي

خدا در ديدگانم جلوه گر شد
به الطاف دعاي صبحگاهي

بهروز سپيدنامه

بازگشت