بيداري


اين منم، بيدار، از هول گناه
مي كنم، بر آسمان شب، نگاه

اين منم، از راه، دور افتاده اي
رايگان، عمر خود از كف داده اي

اين منم، در دست غفلتها اسير
اي خداي مهربان، دستم بگير

گرچه من پا تا به سر آلوده ام
رخ به درگاه تو آخر سوده ام

جانم از غم سوزد و دارم خروش
اي خداي رازدار پرده پوش

آمدم، با چشم گريان آمدم
گر گنه كارم، پشيمان آمدم

يا رئوف و، يا رحيم و، يا رفيع
چارده معصوم را آرم شفيع

ناگهان، آمد به گوش دل ندا
مژده اي از رحمت بي انتها:

«يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا»
از نويد رحمتم، «لا تَقْنَطُوا»

با چنين رأفت كه مي خواني مرا
كي خداوندا، بسوزاني مرا

كي شود، نوميد، از رحمت (حسان)
تا كه دارد چون تو ربي مهربان

حبيب الله چايچيان (حسان)

بازگشت