آواز توحيد


چون ندايت مرا رسد بر گوش با تمام وجود برخيزم
پاي درگاه كبريائي تو خويشتن را به خاك مي ريزم

مي شوم ابتداي يك «آغاز» تا كه توحيد را كنم آواز
من كويرم، ولي زِبارشِ تو اي سحاب اميد، مي رويم

در شب سرد و تيره عصيان تابش دل گداز مي جويم
تا كه آتش زند «سراي كُنِشت» نيست سازد درون من، «من زشت»

در من از جوشش تو مي گردد انقلابي مدام و روحاني
با تو هر لحظه بيش مي فهمم معني آرمان انساني

آري، اي شعر جاودانيِ دوست در تو پيغام آسماني اوست
آه، اي صبح روشن توحيد بي تو در عمق جان من، شام است

لحظه هاي شكسته ام، بي تو كوه آتشفشانِ آرام است
بي تو، فريادِ مانده در كامم كفر تاريخ، لعن ايامم

شعر من، شعر خفته در خواب است كه در آن يك صداي يا رب نيست
دل من، بي تو، آسمان سياه كه در آن يك شعاع كوكب نيست

بي تو من لحظه هاي گريانم آبشار سقوط انسانم
بي تو، اي مِهر، خشك و پژمرده گر چه هر روز مي شوم خم و راست

بي تو، اي رود پر خروش اميد دره هايم رسوب هر فحشاست
عمر ما بانك كور عادتهاست كو نماز علي؟ كجاست؟ كجاست؟

داوود دولت آبادي

بازگشت