ردِّ خون


سحر آمد كه رساند خبري خون آلود
خبري سرخ ز گيسوي تري خون آلود

جسم او را به سر دست ز مسجد بردند
ماند از آن كشته عاشق اثري خون آلود

اين طرف، نخل ولايت به زمين افتاده ست
آن طرف خفته در آتش، تبري خون آلود

من از آن پنجره باز، خدا را ديدم
به تماشاي علي در سحري خون آلود

افسر فاضلي پيرجل

بازگشت