جرأت مولاييِ محراب


بغضي كه به تنهايي ناي تو لك انداخت
روي در و ديوار دل من ترك انداخت

در ناي تو حزني ست كه تا آه كشيدي
اندازه غم در نفسم ني لبك انداخت

تو كيستي، آن راز، همان نام بلندي
كه زمزمه ات ولوله بين فلك انداخت

تو كيستي، آن جرأت مولاييِ محراب
آن قبله كه سجده، به تو تيغ محك انداخت؟

اي صورت يكپارچه هو! بين تو و او
تصوير تو هر آينه اي را به شك انداخت

تقدير، به يمنِ تو فقط قرعه به نامِ
هفتاد و دو سجاده در سوز، تك انداخت

در هق هق تو بغض زلالي ست كه خورشيد
تا نام تو را بُرد، شفق شد، شتك انداخت

تنهاي توأم، تربت شش گوشه! كه تقدير
با حسرت و غم سهم مرا مشترك انداخت

مصطفي ملك عابدي

بازگشت