عطش


سينه ها را به تاب برگردان
ابرها را به آب برگردان

بسترِ رودها عطشناك است
داغ يك چشمه بر دل خاك است

داغ يك چكه آب در اين دشت
حسرت آفتاب در اين دشت

حسرتِ احتمالِ يك چشمه
لحظه هاي زلال يك چشمه

بسترِ عقده ها گل آلود است
جَرَيان عقيده مسدود است

نبض انگيزه از تپش مانده
نَفَس جرأت از وزش مانده

رگه هاي حيات خشكيده ست
چشمه هاي قنات خشكيده ست

لحظه ها لحظه هاي تلواسه
نَفَس چشمه ها پر از ماسه

جرأتي از زمين نمي جوشد
چشمه اي از يقين نمي جوشد

لب انديشه ها ترك خورده است
بس كه ديري ست، بادِ شك خورده است

بين طوفان گم است آبادي
تشنگي مي وزد در اين وادي

در شكِ انتخاب اين يا آن
چشم ها مانده اند سرگردان

يك نفر اهل درد اين جا نيست
يك نفر مردِ مرد اين جا نيست

چهره ها در نقاب پنهانند
مردها پشت قاب پنهانند

گوش ها از سكوت سرشار است
گام ها نيز، پشت ديوار است

سجده ها از تشهد افتاده است
رسم مردي هم از مد افتاده است

يك نفر اهل راز اين جا نيست
در نماز است و باز اين جا نيست

در نماز است و فكر كاشانه
آه، اي نيت شهودانه!

اي درونِ تو داغ، داغ مذاب
در نفس هاي تو دقايق ناب

سطح جاده تو لاهوتي
آسماني ترينِ ناسوتي

چشم ها خيره چنين رازي
فرصت ناب پوست اندازي

چشم ها خيره در فروغ تو
يك نماز است تا بلوغ تو

يك نماز آنچه شرح مشتاقي ست
تا شروعِ تو يك قدم باقي ست

اي شروعِ تولدي از خود
ديدي آخر رها شدي از خود

هفت پشت عطش شكست از تو
يك نفر در تولد است از تو

يك نفر آيه هاي باراني
در تفِ اين تب بياباني

جنس آن از حقيقت مطلق
يك نفر يك نفر تمامش حق

چشمه اي از شعور در جريان
به موازات نور در جريان

هر چه نايت ز نور پُرتر شد
آن كه بين تو بود، حرتر شد

آن كه بين تو بود جرأت يافت
يك تولد - نماز فرصت يافت

ناگهان در ادامه لولاك
متولد شد از تو روحي پاك

خويشتن را تو ابتدا كردي
تا به آيينه اقتدا كردي

در نماز تو نور جريان يافت
شور درك و شعور جريان يافت

در نماز تو آن نماز ناب
جَرَيان يافت چشمه مهتاب

آسمان را ورق زدي آن روز
دست در لطف حق زدي آن روز

از نمازت درنگِ شك گم شد
رنگ ترديد، رنگ شك گم شد

مسأله حل و فصل شد در تو
بازگشتي به اصل شد در تو

سطح سجاده تو لاهوتي
آسماني ترينِ ناسوتي

پشت پلك تو رازهاي شگفت
در وجودت نمازهاي شگفت

از خودت تا پري در آوري
بين سرها سري درآوري

چشم هايت كه در شهود آمد
آيه هاي يقين فرود آمد

گره از كار بسته ات وا شد
دلِ در غم نشسته ات وا شد

آه، اي لحظه مباركباد!
عشق ديدي چه كار دستت داد

آسمان را ورق زدي آن روز
دست در لطف حق زدي آن روز

چشمه اي كو پر آب تر از تو
پرسشي پر جواب تر از تو

جرأتي صادقانه تر از اين
نيتي عاشقانه تر از اين

اشتياقي زلال، اين گونه
اتفاقي زلال، اين گونه

مصطفي ملك عابدي

بازگشت