انتخاب


اي وايِ پيش پاي تو هم سر نداشتن
وز خويش، با وجود تو، سر بر نداشتن

اي وايِ در ميان صداهاي گم شده
بغض تو را شنيدن و باور نداشتن

جاي تعجب است كه در هم نريخته ست
اين سقف، با وجود كبوتر نداشتن

ديگر بايستد به چه، باغي كه تا به حال
عادت نداشته به صنوبر نداشتن

حتي به گرد پاي تو ديگر نمي رسد
اين جرأتِ نشسته از اين پر نداشتن

در حيرتم از اين همه سجاده تهي
اين دست هاي پر بركت در نداشتن!

در حيرتم كه اين همه سجاده و، ولي
دست وضو در آن نفسِ تر نداشتن

بي اقتدا به نيت سرخ تو و نماز؟
پيشاني و به مُهر سرت، سر نداشتن؟

در خون خويش، خيمه زدي تا بايستي
با هيچ تكيه گاه تناور نداشتن

ترجيح دادي از همه انتخاب ها
در لحظه سر كه هيچ، كه پيكر نداشتن

... سر در ارادتي كه نيايد به سمت تو؟
از اين به بعد، اين من و اين سر نداشتن!

مصطفي ملك عابدي

بازگشت