نماز


وقتي كه پر زحسرت و اندوه شد دلم
يك شب نشست گرم مناجات با خدا

آوخ، گليم رنج مرا هيچ كس نبافت
جز دست من كه فاصله ها داشت تا خدا

آن دل كه بي خدا همه عمرش گذشته بود
يك شب كنار غربت سجاده اش شكست

باران اشك بود و نيازي غريب و گنگ
انگار بند بند وجودم ز هم گسست

من تا ستاره رفتم و رفتم بدون بال
من با سپيده خواندم و خواندم ترانه ها

از جنس نور و رنگ غزل بود خواهشم
پر مي زد از خزان خيالم بهانه ها

چشمان پاك آينه تا - آن دقيقه ها
پيوند بغض و آه تبسم نديده بود

پيچيد عطر خوب دعا در سكوت شب
دستي كه ياس هاي بهاري نچيده بود

با گريه ام تمام سياهي سپيد شد
خورشيد شهر عشق سر از هر كرانه زد

گويي دوباره لحظه ميلاد من رسيد
در دل، اميد بودن و رستن جوانه زد

ماندم، نه مثل سنگ صبوري كه مي شكست
ماندم، نه مثل سايه ي بختك، نه مثل درد

مي دانم اين حقيقت گم را كه مي شود
خورشيد شد براي همين روزهاي سرد

مريم تيكني

بازگشت