سجده گاه عشق


آسمان آن روز خونين رنگ بود
در زمين پيكار نام و ننگ بود

ظهر بود و هرم سوزان هوا
آفتاب داغ و خاك نينوا

سرخ خون پاشيده تا اوج سپهر
پرتو خونين، جدا مي شد ز مهر

التهابي بيكران، در آسمان
تب، زمين را سخت مي آزرد جان

عشق مي باريد و عاشق تشنه بود
چشم دل در انتظار دشنه بود

جان فزا عطر خوش خون شهيد
سوي سمتي نرم نرمك مي وزيد

يك طرف هفتاد و دو معناي عشق
سوي ديگر ننگ جويان دمشق

برق هر شمشير و يك فواره خون
هر صفير تير و سروي سرنگون

پيكر صد پاره و سم ستور
كودك افتاده از مادر به دور

در غبار جهل، حق گم گشته بود
بوي غفلت با هوا آغشته بود

زين نبرد نابرابر، وين غزا
شد خجل تقدير و شرمنده قضا

تك نورد رادمردي و شرف
وان بلند معني و اوج هدف

او كه پرواز از حضورش در سقوط
وان كه عيسي در قياسش، در هبوط

آن فروزان هدايت در ظلام
سهمگين امواج دريا را، سلام

آنكه دستش بر شجاعت، بوسه گاه
وانكه قلبش بر صداقت، برده راه

اسوه ي احرار و الگوي حيا
آمر معروف و ناهي از ريا

وارث شايسته ي خلق كريم
پاسدار حرمت و حفظ حريم

لحظه ديدار بود و انتظار،
تك سوار عشق را بردي قرار

لب به لبخند رضا بگشود و راز
نغزتر قول و غزل بنمود ساز

ظهر بود و موعد ديدار بود
گوش عاشق را، صلاي يار بود

بانگ تكبير مؤذن شد بلند
بر لب عاشق، شكوفا نوشخند:

«بارالها! در كجا استاده ام؟
آخر هجرست؛ يا آغاز غم؟

در نمازم شوق و شوري ديگرست
سجده گاهم را حضوري ديگرست

در قيامش، قامتي بايد چو كوه
سروگون، آزاده، با فر و شكوه

در ركوعش، ذره سان در كهكشان
در سجودش، فرق بين اين و آن

در قنوتش، خالي دست نياز
در سلامش محو، در نه توي راز

قامت سبز حضورش در نماز
سرخ گون هنگامه اي را كرده ساز

در حصار مردگان زنده سان
استواري را، حضورش ترجمان

اين چنين سجاده، وين گونه نماز
سر به سر پندست و سر و رمز و راز

با نمازش گفت، ما را صد پيام:
«تيغ عزت را درآريد از نيام

دور بادا ذلت و خواري ز ما
ذكر و ايثار و شهادت، عز ما»

مثله چون شد پيش چشمت نور عين
آنگهت بايد نمازي چون حسين (ع)!

خواهرت چون شد اسير قوم دون
آن زمان بايد وضو سازي ز خون

بايد اندر گود بود و سرفراز
ورنه كي سودي تو را بخشد نماز

مسلخ عشق ار نهي گردن نكوست
در نماز سرخ، بايد ذكر دوست

اين سترگ امر ايثار و شرف
بهر احياي نمازش بد هدف

علي نجات سياوشي

بازگشت