آخرين سجده


شكوه از آفتاب دارد دل
غصه اي بي حساب دارد دل

بنگر اين دشت رنگ خون دارد
با خود آوازه ي جنون دارد

سايه ي آتش و عطش پيداست
شور شيرين عاشقي برپاست

بوي اشك و گلاب مي آيد
ناله ي بوتراب مي آيد

سوره ي فجر در نماز آمد
عطر مستي ز عرش باز آمد

آتش اشتياق در جان داشت
چون به آب حيات ايمان داشت

در قنوتش خدا نمايان بود
چشمه چشمه دعا نمايان بود

نينوا را نواي ديگر داد
شعر پر شور عاشقي سر داد

آخرين سجده را به جا آورد
شور مستي به نينوا آورد

آخرين سجده، سجده ي خون بود
در تشهد، سلام، گلگون بود

بوي پرواز و نور مي آيد
موسي از كوه طور مي آيد

اين شكوه هماره ي عشق است
پيكر پاره پاره ي عشق است

حسن يعقوبي

بازگشت