نماز سرخ


ناگهان ولوله در گنبد افلاك افتاد
رد هفتاد و دو خورشيد چو بر خاك افتاد

باده نوش سحر از بيعت شب مي كوچيد
روي لب زمزمه ي فزت و رب مي كوچيد

آسمان همنفس بال كبوتر مي شد
خون حق لاله ي بستان پيمبر مي شد

حق حق چاه به آواي خروش آمده بود
داغ گل در رگ خورشيد به جوش آمده بود

از عروج فلق سرخ مداريد عجب
نتوان ديد كه خورشيد كند سجده به شب

حرف هفتاد و دو سرو است كه عاشق بودند
رهرو سرخ ترين فصل شقايق بودند

تشنه كامان بلا باده پرستان الست
همه از جام بلا چند قدح خورده و مست

قدح عاطفه از باده ي لا نوشيده
جامه ي سرخ از آيين ولا پوشيده

زان مي مست كه راي همه مستانه كند
همه را دل شده و عاشق و ديوانه كند

دل ياران خدا سخت به هم يكدله بود
زانكه عباس علمدار در اين قافله بود

بينشان سرور و سالار حسين است حسين
قبله ي جمله ي احرار حسين است حسين

او كه آرام و طمأنينه ي پيغمبر بود
او كه خورشيد منير افق حيدر بود

او كه از دامن گل شاخه ي حرمان چيده
غنچه وار از عطش داغ جگر خنديده

آن گروه سحرانديش و سعادت پيشه
همه خون در جگر آورده و سبز انديشه

روي كم كم به حوالي فرات آوردند
مردگان را خبر از آب حيات آوردند

روبرو امت شب برگذر نافله بود
از يزيد و عمر سعد دو صد قافله بود

خون خيال گذر از صفحه ي عاشورا داشت
دهر مي سوخت اگر، يكسره زان غم، جا داشت

دوش مشك از كف سردار فرو افتاده
قد عباس علمدار فرو افتاده

راه بستند بر آن قافله خون آشامان
جاهلان، شب زدگان، ظلم پرستان، خامان

وقت آن است كه ياران همه بدرود كنند
از دل خون و خطر روي به معبود كنند

وقت آن است كه قاسم به عمو يار شود
جان نهد بر كف و بر نيزه خريدار شود

عابس و عون و حبيب ابن مظاهر، اكبر
هستي خويش سپردند به امواج خطر

همه از تيره ي پاكان و دليران بودند
همه در مرتبه ي عشق اميران بودند

گرچه هر يك به يكي قافله ي شمشير زدند
عاقبت سينه شان را به گل تير زدند

همه رفتند، عزيزان و به جا ماند حسين
نور حق بود و چو خورشيد به شب راند حسين

دشت پرخون و مريدانش به خون غلتيده
همه در جرگه ي خورشيدي خون رقصيده

ظهر هنگامه جنگ است و شرر مي بارد
هر طرف تير جگر سوز و خطر مي بارد

وقت آن است كه جان را به هدف بگذارد
سجده بر حق كند و تيغ ز كف بگذارد

ديد هنگام نماز است و صلاي ظهر است
خون خورشيد اگر ريخت نماي ظهر است

سجده بر حق زد و مسجود به معبودش شد
همدم سرخ ترين لحظه ي موعودش شد

با دو صد داغ به آهنگ خدا قامت بست
وصلت يار طلب كرد و در فرقت بست

او كه در بندگيش لايق هر تحسين بود
صفحه ي صاف ترين فصل نمازش اين بود

چه نمازي كه به خون جگر آغشته شده
تار و پودش به هم آغوشي حق رشته شده

چه نمازي كه غنا مي دهد از آب حيات
خبرت مي دهد از پرتو حق جلوه ي ذات

اي خوش آن قوم كه آيين نماز از تو گرفت
از خدا دم زدن و راز و نياز از تو گرفت

ياسمن از عطش سرخ تو بو آورده است
از گلوي تو گل سرخ سبو آورده است

پاكبازي چو تو در عرصه اين عالم نيست
تا تو هستي و مرام تو ز عالم غم نيست

تو حسيني و من از جام تو مي مي خواهم
نور عيني و به جز كام تو كي مي خواهم

تا ابد در افق عاطفه فرياد تويي
سرو آزاد تويي لاله و شمشاد تويي

چون به احياي نماز است قيام تو حسين
من فداي عطش سرخ كلام تو حسين

تا ابد عبد و مريدم به نماز تو حسين
تشنه ام بر افق ظلم گداز تو حسين

رضا خيري «شكيب»

بازگشت