ورد دعا


شب گذشت و باز بيدار است دل
گوئيا سرگرم ديدار است دل

خلوتم سرشار از بوي خداست
جاري لبهاي من ورد و دعاست

مي نشينم بيقراري مي كنم
با تمام خويش زاري مي كنم

گر چه گم شد در زلال گريه چشم
تا سحر دارد خيال گريه چشم

اي خدا از خويش غافل مانده ام
آه بنگر غافل از دل مانده ام

با دلي بشكسته از بار گناه
مي گريزم در پناه اشك و آه

از تو و از ياد تو واماند دل
اين چه كاري بود! تنها ماند دل

باز امشب دست و پا گم كرده ام
نه، تمام خويش را گم كرده ام

باز هم سجّاده من باز شد
روح من آماده پرواز شد

در سرم شور نماز افتاده است
دل پر از سوز و گداز افتاده است

قبله و محراب امشب ديدني است
آسمان، مهتاب امشب ديدني است

اي خدا در اين سكوت سرد و تار
جز به لطفتت نيستم اميدوار

هر چه مي بينم توئي من كيستم
در حضورت من كيم، من نيستم

نيست گشتن در تو هستي هست نيست
هستي آن كس كه از تو نيست، كيست

«كاشكي هستي زباني داشتي
تا زهستان پرده ها برداشتي» (1)

شب گذشت و باز بيدار است دل
گوئيا سرگرم ديدار است دل

خلوتم سرشار از بوي خداست
جاري لبهاي من ورد و دعاست...

شعبان كرمدخت

پاورقي

1- بيت از مولاناست.

بازگشت