وضو


عشق است كه مي خواند هر شامگه از مسجد
عشق است كه مي گردد در بانگ اذان جاري

عشق است كه مي گويد برخيز و فروزان شو
اي قطره بيا با ما دريا شو و جوشان شو

مي خيزم و مي افتم اي واي وضويم نيست
جز گرد گنه بر رُخ هيچ آب به رويم نيست

اي عشق! مرا خواندي؟ اين هستي ابتر را؟
اي عشق! مرا خواندي؟ اين مايه هر شر را؟

اي عشق! چه مي خواهي از اين سر سودايي؟
اي عشق! چه مي جويي در اين شب يلدايي؟

خواهم كه صلايت را لبيك بگويم، واي،
جز گَرد گنه بر رخ هيچ آب به رويم نيست

عشق است كه مي آيد هر صبحدم از خاور
عشق است كه مي كوبد انگشت صفا بر در

عشق است كه مي گويد اي خفته به هر بستر
آبي و سبويي ساز برخيز و وضويي ساز

هنگام نماز آمد هنگام نياز آمد
مي خيزم و مي افتم اي عشق ترا گفتم

آبي كه گنه با آن از چهره بشويم، نيست
ديدار ترا اي عشق! هيچ آينه رويم نيست

اي واي! وضويم نيست اي واي! وضويم نيست

از لطف بكن جاري در جوي من آب، اي عشق!
شايد كه شود آباد اين كُنجِ خراب،اي عشق!

فيروزي(نادر)

بازگشت