اي نماز


اي نماز! آئينه پرداز وجود
آفتاب دل، سحرساز وجود

اي زلال جاري سيناي نور!
جوهر جان، گوهر درياي نور

قرّةالعين رسول حق پرست
افتخار مردم مطلق پرست

ساقي ميخانه باور توئي
همنشين ساقي كوثر توئي

اي تو معناي اميرالمؤمنين
چلچراغ زهره خلوت نشين

اي حسن را حسن و نور هر دو عين
شد گل افشان از تو دامان حسين

قدر تو در كربلا معلوم شد
پاسدارت، چارده معصوم شد

گر چه تو چون روح محجوب مني
جذبه جانبخش محبوب مني

آبروي دين و مذهب اي نماز
جلوه سيماي مكتب اي نماز

اي تو داروي تكبّرهاي ما
نور روحانيّت سيماي ما

تو به هر وادي كه ما را مي كني
بيرق توحيد، بر پا مي كني

ذكر اكبر، فاتح دلها توئي
دافع هر فتنه و فحشا توئي

در تو جاي جوهر توحيدي است
واژه هايت، واژه خورشيدي است

ظلمت آباد از تو نوراني شود
چشم شب از تو چراغاني شود

تو سياهي را سپيدي مي كني
دورم از هر نااميدي مي كني

اي طراوت بخش ايمان، روز و شب
مي گريزد از تو شيطان، روز و شب

با تو هر كس روز و شب مأنوس شد
آفتاب عشق را فانوس شد

در وجودم عشق جاري مي شود
گلشن عمرم بهاري مي شود

تو مقام از قرب سرمد يافتي
روح بخشي از محمّد يافتي

اي تحول بخش هستي در وجود
داده بالائي به پستي در وجود

خاك پست از تو صفا آموخته
مشعل انسانيت افروخته

بر سر ما تاج «كرّمنا» توئي
روح را تشريف «فضّلنا» توئي

با تو من «وَجَّهْتُ وَجْهي» يافتم
از گروه «آفلين» رو تافتم

شد ز تكرارت يقينم اين چنين
«رَبُّكَ فَاعْبُدْ فَيَاْتيِكَ الْيَقين»

بي تو من همچون نيِ توخاليم
دود اندوه پريشان حاليم

بي تو حتي دود غم هم نيستم
نقشْ پرداز عدم هم نيستم

با تو من مفهوم پيدا مي كنم
صورت معلوم پيدا مي كنم

تو به من مفهوم و معنا مي دهي
بينش و چشم تماشا مي دهي

با تو در خلوت چو نجوا مي كنم
خويش را در خويش پيدا مي كنم

از تو جوشان چشمه سار ياور است
نور زار سينه ام گل پرور است

با تو حق را جانشيني مي كنم
عشق و ايمان آفريني مي كنم

با تو من در سجده، واصل مي شوم
پاي تا سر، جوهر دل مي شوم

در تجرد خويش يابي مي كنم
فطرتم را آفتابي مي كنم

مي گشايم بال و بالا مي روم
تا به قاف قرب مولا مي روم

مي روم آنجا كه بي سوئي بود
من منم دور از من و اوئي بود

اي عروس خلوت محراب نور
مونس روحاني اصحاب نور

من غلام حلقه در گوش توام
چون بلال عشق، چاووش توام

من تو را گلدسته خواني مي كنم
از حقيقت پاسباني مي كنم

حكم حق اينست تقديرم توئي
مقصد از گلبانگ تكبيرم توئي

اي تو مفتاح در باغ بهشت!
روشن از نور تو راه سرنوشت

گشته از تكرار تو معلوم ما
«لَيْسَ لِلاِنْسانِ اِلاّ ماسَعي»

حبل پر نور الهي، اي نماز!
ناجي يوسف ز چاهي، اي نماز!

هر كسي زد چنگ بر دامان تو
مست شد، از باده عرفان تو

دل شود در سينه اش، حلاج نور
مي رود سر مست تا معراج نور

اي تو! ما را حاصل بود و نبود
خوش ببر ما را به معراج شهود

اي ستون خيمه سبز فلك!
پايه دين، ذكر جاويد ملك

تا قيامت تو قوام ملّتي
جمعْ بندِ مستدام ملّتي

ملّت از تو، جمع بند خويش شد
دور از هر فتنه و تشويش شد

از تو «من من»ها همه ما مي شود
قطره ها پيوسته دريا مي شود

رحمت رحمان بي همتا توئي
رابط گل قطره با دريا توئي

از تو ديوِ تفرقه گم مي شود
يك صدا گلبانگ، مرهم مي شود

كثرت از تو مي شود، وحدت شعار
از تو مي گردد، حقيقت، استوار

اي نماز! اي محور آئينه ها!
چلچراغ افروز دل در سينه ها

باز درياي جهان طوفاني است
دل پريشان از شب ظلماني است

با سرود «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد»
دورمان كن از بلاي جذر و مد

موجها را آشناي اصل كن
كثرت ما را به دريا وصل كن

احد ده بزرگي

بازگشت