نوبت


اي دست هاي ساده نبايد در اين مصاف
بر دور برد تير و تفنگ اعتماد كرد
برد سجود عشق در اين جبهه ديدني ست
بايد به عشق دوست فقط اجتهاد كرد

انگار مي رسد به من الهام دوستي
هر جاي آسمان خدا صحبت من است
سجاده وصال بگستر كه در نبرد
از بين اين صحابه فقط نوبت من است

اي اشك اي تكيده ترين شكل التماس
بي وقفه از نگين دو چشمان من مريز
دادم به باد هستي خود را تو مانده اي
دارايي عظيم و فراوان من مريز

اي اشك اي ترنم آتش نشان درد
ديشب دلم ز فاصله حالش گرفته بود
انگار لخته لخته اين سينه كبود
قبل از ورود خيس تو آتش گرفته بود

سپيده مختاري

بازگشت