نماز


مي روي ابتداي جاده نور
دستهايت پر از دعا و نياز
با دلي خسته از عبور زمان
مي روي عاشقانه سوي نماز

روبه روي نگاه تو پيداست
جانمازي كه با تو همدرد است
مي نشيني به سوي قبله عشق
در هوايي كه سخت دَمْسرد است

در خم پلكهاي خسته تو
اشكهايت دوباره پنهان است
باز در قلب گرم سجاده
مهر و تسبيح و عشق، مهمان است

روبه رويت هزار آينه است
با خدا گرم گفتگو هستي
آبرويت تمام، بسته به عشق
عاشقي! فكر آبرو هستي

خلوتي عاشقانه در دل توست
مي روي تا نهايت احساس
روي درهاي بسته اميد
مي نويسي شكايت احساس

مي شوي خم به سوي قبله نور
در ركوعت صداقتي جاري است
باز در انتظار بوسه مهر
پاسخ جاي مُهر تو، آري است

بعد يك لحظه با خدا بودن
مي رود غم به احترام اميد
مي رسد در فضاي سينه تو
پاي يك آشنا به نام اميد

غرق در يك حضور نوراني
لحظه هايت پر از طراوت عشق
مي شود خلوتت به يُمن نماز
باز شيرين تر از حلاوت عشق

اعظم سليماني

بازگشت