گلبانگ مؤذن


شد صبح زجا خيز كه هنگام نماز است!
هنگام مناجات و گه راز و نياز است

مرغ سحر از دل چو جرس نالد و گويد:
اي خفته زجا خيز! كه ره دور و دراز است

تا منزل مقصود و ، سراپردة جانان
بسيار در اين راه، نشيب است و فراز است

تا از افق نور بتابد گل خورشيد
بر شب زده دلها، به سحر پنجره باز است

گلبانگ مؤذن رسد از مأذنه بر گوش
يعني: بشتابيد كه هنگام نماز است

سجاده گشاييد كه زين فرش معلاّ
تا عرش برين، سوي خدا دست دراز است

رندي به سحرگاه شنيدم كه همي گفت:
اَلمِنتهْ لله «كه در ميكده باز است»

بي فيض كسي از در او باز نگردد
چون خواجه كريم است و بسي بنده نواز است

صد شكر «سعيدا»! كه تو را از سراخلاص
با عجز به خاك درِ او رويِ نياز است

سعيد اصفهاني

بازگشت