شعله هاي انتباه


نيمه شب برخاستم از خواب نوشين ديرگاه
خسته و آسيمه سر كردم در آيينه نگاه

چهره ام را تيره ديدم، خاطرم آزرده شد
با خودم گفتم چه باشد راز اين روي سياه؟!

هاتفي گفتا: «سيه رويي نمي داني ز چيست؟»
گفتمش: «آري»، بغريد: «اين بود مزد گناه»

رفت از دستت چهل گوهر به آساني، كنون
بيم آن باشد گهرهاي دگر، سازي تباه

بس نبودت اين همه بيهوده در دل پروري
حب جان و مال و حب نام و ننگ و حب جاه؟

ملك جانت را گرفته لشگري از حرص و آز
بايد از دشمن بگيري باز پس، اين پايگاه!

از چه رو افتاده اي بر جاي خود بي ذكر و فكر
كي شوي پيروز در جنگ، اي امير بي سپاه؟!

كن مهيا لشگري از علم و ايمان و عمل
تا بر اقليم وجود خود بگردي پادشاه

گر به هنگام توانايي نسازي چاره اي
ناتواني چون رسد، سودي ندارد اشگ و آه

از سيه رويي هراساني اگر تا زنده اي
نيك باش و بد براي اين و آن هرگز مخواه

چون ميان بندي براي خدمت درماندگان
شب درخشان مي شود روي تو چون سيماي ماه

ناگهان خاموش گرديد آن صداي پر طنين
مرغ جانم شد اسير شعله هاي انتباه

لحظه اي انديشه كردم، يادم آمد كار من
بوده است از ابتدا يا نابجا يا اشتباه

دل شكسته زير لب گفتم: «چه بايد من كنم؟»
هاتف از نو گفت: «بايد خود برون آري ز چاه»!

يوسفا! تا كي فرو افتاده اي در چاه نفس؟
روي بالاگير و كن بر آسمان يك دم نگاه

شب براي ديدن روي دلارام است و بس
سر منه بر روي بالين سنگ آسا تا پگاه!

فهم كن معناي «إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ» (1) را اي بي خبر!
كمتري آيا ز سنگ و خاك و خاشاك و گياه؟!

با نمازي و مناجاتي و اشك و ناله اي
روي خود را كن سپيد از تابش نور اله

خدمت خلق و نماز شب نشان مؤمن است
زين دو مي گردد منور، صورت مردان راه

شرمساري مي زند آتش به جان خسته ام
چون به خاطر آيدم اين گفتگوها گاه گاه

سيد احمد زرهاني

پاورقي

1- اشاره است به قسمتي از آيه ي 44 سوره ي اسراء: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ... و هيچ چيزي وجود ندارد مگر آن كه به تسبيح و تحميد پروردگار مشغول است ليكن شما تسبيح آن ها را نمي فهميد.

بازگشت