ديدار گل


بي دل و دلدار نتوانم نشست
بي جمال يار نتوانم نشست

صحبت يارم چو مي آيد به دست
بيش با اغيار نتوانم نشست

ساقيم چون چشم مست او بود
يك زمان هشيار نتوانم نشست

بر اميد وعده ديدار گل
بيش از اين با خار نتوانم نشست

بلبل آسا در گلستان رخش
يكدم از گفتار نتوانم نشست

چون هزاران كار دارد هر زمان
يك زمان بيكار نتوانم نشست

مغربي

بازگشت