قطره


يكي قطره را مانم از فرط شوق
كه بس دور ز آغوش درياستي

بخشكي گرايد ز سوز فراق
به بي مايگي سخت رسواستي

بجويم بره قطره ديگري
كه بي غم سفر پايه پوياستي

يكي جويبارم مگر ره زند
كه در پيچ و خم جوي بيناستي

بپيوندم از جوي در رود او
چه رود اندر اين راه دانستي

گرم صخره اي سد كند راه را
براندازم ار كوه پهناستي

هماهنگ با او بنالم به دشت
چه رود اندر اين نغمه شيواستي

نه رود است از خود به فرياد از او
كه هر قطره را در دل آواستي

چو ما از خدائيم و رجعت باوست
بر اين ره لقايش گواراستي

شد از دور موجي ز دريا پديد
جمال و جلالش چه زيباستي

به جان تو سوگند كاندر رهش
دو صد كوه آتش مهناستي

اگر آب و آتش دل از هم كند
بر اين ره نه عاشق نه شيداستي

كه عاشق شرنگ ار ز دستش خورد
شرنگ از كفش نوش و خرماستي

چو آغوش باز آورد قطره را
بر او سرنهم چون دل آراستي

به دامانش از قطره اي وارهم
بر اين ره هم انيم تمناستي

كريم محمود حقيقي

بازگشت