لبيك


آن يكي الله مي گفتي شبي
تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي

گفت شيطانش خمش ايسخت گوي
چند گويي آخر اي بسيار گوي

مي نيايد يك جواب از پيش تخت
چند الله مي زني با روي سخت

او شكسته دل شد و بنهاد سر
ديد در خواب او خضر را در خضر (1)

گفت هين از ذكر چون وا مانده اي
چون پشيماني از آن كش خوانده اي

گفت لبيكم نمي آيد جواب
ز آن همي ترسم كه باشم رد باب

گفت خضرش كه خدا گفت اين به من
كه برو با او بگو اي ممتحن

ني كه آن الله تو لبيك ماست؟
آن نياز و سوز و دردت پيك ماست؟

ني تو را در كار من آورده ام؟
ني كه من مشغول ذكرت كرده ام؟

حليه ها و چاره جويي هاي تو
جذب ما بود و گشاد آن پاي تو

ترس و عشق تو كمند لطف ماست
زير هر يا رب تو لبيك ماست

جان جاهل زين سخن جز دور نيست
زانكه يا رب گفتنش دستور نيست

بر دهان و بر لبش قفل است و بند
تا ننالد بر خدا وقت گزند

مولوي

پاورقي

1- حضرت خصر را در سبزه زاري ديد.

بازگشت