دانش آموز سال اول دبيرستان هستم , حدود يك سال با يك دختر دوست بودم , او محرم اسرار و درددل هاي من بود بعد از اين كه او در تابستان سال گذشته از شهر ما كوچ كرد, من دچار اختلال حواس و افت تحصيلي شدم و نماز صبح من غالباً قضا مي شود. به من كمك كنيد و مرا از اين وضعيت نجات دهيد.


تذكر پيش از پاسخ :

دانشمندي مي گويد:

متأسفانه در روزگار ما برخي از جوانان و نوجوانان در قسمتي از بهترين بهار عمرشان به رؤياهايي كه هرگزتعبير نمي شود و به واقعيت نمي پيوندد, اميدوارند و دل بسته اند و برخي از آنان , دل مشغولي جز رؤياهاي هپروتي ندارند.

مقدمه : دانش آموز عزيز, نامهء كوتاهت , از دردهاي بلند و قصهء غصّه هاي طولاني حكايت دارد. شما در شرايطسني قرار داريد كهبايد هم چون بهار پرطراوت , با نشاط و مسرور باشيد و خنده قهقهه جوانانه بر لب داشته باشيد, امّامتأسفانه , غم نامه اي نيازمندانه نوشته ايد كه باور كنيد كه دلمان براي شما جوان هاي پاك و با صداقت مي سوزد و به خاطر علاقه و محبّت به شما مي تپد. روي همين جهت و نيز به حكم وجدان و اعتقادات ديني , ترجيح داديم كمي بيشتر با شما حرف بزنيم اگر چه طولاني گردد. اميدوايم متوجه شويد كه با احساسات پاك و دردهاي درون شما را درك كرده ايم و راهنمايي ما از روي دل سوزي است .

اي عزيز! يكي از واژه هايي كه در طول تاريخ در ادبيات ملل مختلف دنيا, جزو متداول ترين كلماتي است كه بيشترين كاربرد را داشته , واژهء است . عده اي در مدح و ستايش آن , كتاب هايي به پنهاي صفحهء آسمان نوشته اند و برخي در مذمت و تقبيح آن , زننده ترين كلمات را نثار نموده و آن را تا سر حد يك بيماري نفرت انگيز تحقير كرده اند. به چند نمونهء زير توجه كنيد:

1 گوته آلماني مي گويد: عشق , افسر زندگي و سعادت جاوداني است , ولي كوپرنيك , دانشمند معروف در علم نجوم مي گويد: عشق را اگر يك نوع جنون ندانيم لااقل عصاره اي از مغزهاي ناتوان است .

2 توماس مان مي گويد: عشق روح را تواناتر و انسان را زنده دل نگه مي دارد, ولي توماس كارلايل فيلسوف معروف انگليسي معتقد است : عشق تنها يك نوع جنون نيست , بلكه تركيبي از چند نوع جنون است .

3 برخي از فلاسفهء بزرگ شرق عقيده دارند: هر حركتي و جنبشي در جهان , ناشي از يك نوع عشق مي باشد,حتي حركت الكترون ها دور هستهء اتم و روييدن گياهان و حركت آبشارها و سيارات و ستارگان و... در مقابل يكي از نويسندگان شرق مي گويد: عشق مانند سل و سرطان و نقرس , بيماري مزمني است كه آدم عاقل بايد از آن فراركند.

ممكن است سؤال كنيد چرا دربارهء يك موضوع يعني تا اين اندازه , اختلاف ديدگاه وجود دارد؟ و يابپرسيد كدام يك از اين دو دسته , گفته هايشان با واقعيت هماهنگ است و سخني سنجيده تر گفته اند؟

در جواب خواهيم گفت : هر دو گروه سخن سنجيده , علمي ومطابق با واقعيت بر زبان جاري ساخته اند.

در اين صورت تعجب و شگفتي شما افزوده مي گردد و مي گوييد: آخر چگونه ممكن است سخنان متناقض يامتضاد هر دو صحيح باشند؟

بله , عشق دو چهره دارد. هر گروهي در مورد يك چهره عشق ـ كه شايد در زندگي خود بيشتر با آن مواجه بوده ,بحث كرده اند. اگر منظور از عشق , يك كشش و جاذبهء فوق العاده نيرومند ميان دو انسان , يا به طور كلي ميان دوموجود (اعم از انسان , حيوان , گياه و حتي موجود بي جان ) در مسير يك هدف و براي رسيدن يك مقصد متعالي باشد, يكي از عالي ترين تجليّات روح انساني و از پرشكوه ترين شاه كارهاي نظام آفرينش است ; زيرا قدرت خلاقيت آن به قدري عجيب است كه مي تواند هر مانعي را تحت الشعاع خود قرار دهد و به سرعت همهء موانع را درمسير تكامل پشت سر بگذارد.

تمام تعريف ها و تحسين هايي كه توسط عقلا و انديشمندان دل سوز از عشق شده و مي شود, همين عشق خلاّق و هدف مندي است كه با نيروي عظيم و بي نظير خود, موجودات و انسان را به سوي معشوق و محبوب حقيقي خويش ـ يعني خدا ـ سوق مي دهد.

اما اگر منظور از عشق , جاذبه و كشش نيرومندي باشد كه دو انسان را به گناه , آلودگي , سقوط در لجن زار,عصيان و فساد بكشاند و اين چنين نوجوانان و جواناني را كه خداوند آنان را آفريده , آزرده خاطر سازد, خواب و آرامش را از آن ها سلب نمايد و آنان رابا تخيّلات و رؤياهاي هپروتي مشغول سازد و سرانجام قدرت اراده و تصميم گيري صحيح و قاطع را از آنان بستاند و بالاءخره اختلال حواس , آشفتگي رواني , افت تحصيلي و به بيماري گرفتارشان سازد, هر چه در مذمت و زشتي آن گفته شود, كم است .

موضوعي كه توجه به آن براي همه جوانان پاك دل , ساده و با صداقت نهايت ضرورت را دارد اين است كه امروزدر زير لفافهء زيبا و شاعرانهء عشق , چه چنايت ها, تبه كاري ها كه نمي شود و چه آلودگي كه به نام انجام نمي گردد؟!

دانش آموز عزيز, قلم و زبان ما به هيچ وجه در صدد ملامت شما بر نمي آيد, چون اوّلاً: سرزنش شخص گرفتار ونيازمند به كمك و راهنمايي ديگران , از جوانمردي و انصاف , بلكه از انسانيت به دور است . ثانياً: عشق و محبّت جزءسرشت و طبيعت انسان و هر موجودي است به بيان ديگر, خداوند هر موجودي را همراه با عشق آفريد, منتهاممكن است گاهي آدمي به خاطر كم تجربگي و بي توجهي يا غفلت , از اين عشق مقدس بهره برداري صحيح و مفيد نكند وآن را در مسيري كه با شأن و منزلت انسانيِ انسان , و مقام خلافت خداوندي او در زمين , تطبيق نمي كند و ناهماهنگ است به كار گيرد. اصلاً چرا شما را ملامت كنيم مگر شما اولين كسي هستيد و يا آخرين فردي خواهيد بود, كه به اين نوع عشق نا مقدس مبتلا شده است ؟ نه هرگز. سركشي عشق , هميشه ميان نويسندگان و شعرا معروف بوده است . فكرمي كنيم تمايل داشته باشيد كه در مورد زشتي و زيبايي عشق بيشتر با شما صحبت كنيم تا بهتر و آسان تر بتوانيد دراين مورد تصميم گيري كنيد.

بدان ! عشق اگر آتشين شد هيچ خدومرزي را نمي شناسد و به هيچ چيزي ـ نه اخلاق , نه مذهب و نه قوانين اجتماعي ـ پايبند نمي شود. آرامش فكر و خيال را از انسان مي گيرد. اين آتش سراسر وجود عاشق بي قرار راشعله ور ساخته و همه را به رنگ آتشين خود در مي آورد. روي همين جهتاست كه عاشق دل سوخته , هيچ فكر واحساس ديگري جز همين احساس داغ و سوزان عشق ندارد. سخنش هميشه دربارهء محبوب است . دوست دارد درهر محفلي و مجلسي از او سخن بگويند. او با تمام ذرات وجود خود معشوق را مي بويد و هر حادثه اي با كم ترين مناسبتي به صورت يكتداعي معاني نيرومند او را با معشوق مرتبط مي سازد. حتي در لابلاي زمزمهء بادها, حركت آب رودخانه ها, تكان خوردن برگ هاي درختان , آواي مرغان , رفت و آمد آدميان .

او نه تنها در چهرهء لكه دار ماه , چهرهء محبوب خود را مجسّم مي بيند, بلكه در آثار باقي مانده از رطوبت بر ديواره ءديوارها, لب و بيني , چشم و ابروهاي را مي بيند و بالاءخره در هر كوه و در و دشت , نشان از رخ زيباي مي يابد.

مرحلهء خطرناك عشق ـ اگر جنبهء معنوي و خدايي نداشته باشد ـ از همين جا شروع مي شود. در اين موقع است كه عشق هيچ حدومرزي را به رسميت نمي شناسد و هيچ كنترلي را نمي پذيرد و شايد به همين دليل گفته اند.

و عاشقي را با رسوايي و ديوانگي قرين دانسته اند.



هيچ چيز مانند عشقهاي مجازي و نامقدس خيال برانگيز نيست . در كلاس , معلم درس مي دهد, عاشق جسمش در كلاس حضور دارد, اما روح و مرغ خيال پر پروازش در عالم ديگري سير مي كند.

در زنگ تفريح يا در مسير از خانه به مدرسه و يا به عكس , در عالم تخيّلات و رؤياهاي خويش فرو مي رود.كم تر با دوستان و هم كلاسي هاي خود جوش مي خود. مشغول مطالعه كتاب مي شود, اما هنوز چند صفحه اي مطالعه نكرده , پرنده خيال او به پرواز در مي آيد, خسته مي شود, چند بار درس را مطالعه مي كند, ولي نمي فهمد, يا مي فهمد,اما نمي تواند به درستي پيش معلم بازگو كند, به رختخواب مي رود تا بخوابد, ليكن مدتي , گاهي ساعتي يا ساعت هاطول مي كشد تا از پروازهاي بي نتيجهء برندهء تخيّلات راحت شود, به همين جهت به تدريج كم حوصله مي شود,حوصله درس خواندن , شنيدن حرفهاي معلم و پند و اندرز افراد دل سوز را ندارد. اصلاً از خيلي آدم ها و كارها وحركت هايشان بدش مي آيد. از بس در دنياي تخيّلات سير كرده , بي اختيار و ناخودآگاه با خود حرف مي زند بعديك لحظه به خود مي آيد. ذهن او مشوّش مي شود نكند ديگران حرف او را شنيده باشند و از او سؤال كنند با چه كي حرف مي زدي ؟ و يا خيال كنند او ديوانه شده , ماليخوليايي شده و... تداوم و استمرار اين حالت موجب مي شود,خودش هم در مورد سلامت رواني خويش به شك و ترديد بيفتد و با تمسّك به علائم و قرايني معتقد مي شود كه به مبتلا شده است و بعد خيال مي كند همه كس او را به خاطر اين اختلال حواس , با ديد تحقيرآميز يا نگاه مي كنند و از اين پندارهاي واهي ...

روزي رؤياهاي شيرين عشق نامقدس مجازي , تلخ مي گردد

عاشقان دل خسته , پيش خود فكر مي كنند, اگر روزي به وصال دوست رسند, چه خواهد شد؟ چي مي شود؟ چه خاطرهء زيبا و شيرين و هميشه به ياد ماندني خاهند داشت , اگر به وصال او رسند, ديگر هيچ مشكلي نخواهند داشتآهيچ فكر و خيال و دغدغهء خاطري ندارند, يك انسان خوشبختي خواهند بود. اصلاً يك جهان سرور و شادي , يك عالم شور و نشاط و يك دنيا لذت غير قابل توصيف ناگهان آشكار مش ود و لابد زمين و آسمان و كهكشان ها رنگ ديگري به خود خواهند گرفت و چهرهء ديگري پيدا خواهند كرد و...

اما غالباً, هنگامي كه به وصال مي رسند, كمتر از آن رؤياهاي شيرين اثري مي ينند. همه چيز از چند ساعت درحد عادي يا كمي بالاتر از حد واقعي است , به تدريج , سردي غم انگيزي به جاي آتش سوزان پيشين قلب آن ها رامي فشارد, گاهي خود را فردي ورشكسته , اغفال شده و يا احمق مي دانند, از خودش و گذشتهء خويش متنفرمي شوند, خود را مقصر و گناهكار و شايستهء ملامت مي دانند. به خود مي گويد: اين چنين سرد و كم رنگ و بي روح است ;

حقيقت چيست ؟ راه چاره كدام است و چه بايد كرد

الف ) حقيقت اين است كه دوران جواني , دوران شكل گيري شخصيت انساني است و با ناپختگي هاي فراواني همراه است . بي تجربه گي نوجوانان از يك سو, و صافي و صداقت دروني آن ها از سويي ديگر, موجب گشته صدهانفر از آنان فريب هوس هاي زودگذر و ديونفس امّاره را بخورند و به ناهنجاري هاي رفتاري و تزلزل هاي اخلاقي واعتقادي گرفتار شوند. قرآن كريم مي فرمايد: شيطان (پليد) براي فريفتن انسان ها (مخصوصاً نوجوانان و جوانان ) راه توجيه گري و زيبانمايي و مورد پسند بودن كارها را براي آنان تزيين مي كند.

دام اول ; اولين دام شيطان , دام است ; شيطان مي داند كه نوجوان و جوان داراي احساسات و عاطفه هاي پاك انساني است . آشيانهء عشق به خوبي ها و زيبايي ها, صفا و صميميت , صداقت و پاكي است . هم تشنه و خريدارمحبّت است و هم فروشنده و هديه كنندهء آن , لذا از همين نقطهء ظريف در نفوس نوجوانان , نفوذ مي كند.

برخورد و رفتار او را نسبت به برخي از هم سن و سال هاي خود (اعم از هم جنس يا جنس مخالف ) عاطفي ـ همانند روابط دو برادر, دو خواهر يا برادر و خواهر ـ جلوه مي دهد.

دام دوم ; پس از مدت كوتاهي كه دوستي برقرار شد, شيطان دام دوم خويش را مي گستراند در ذهن و باور آنان مي باوراند, كه او محرم اسرار و دوست صميمي تو است . چه كسي غير از او, احساسات تو را درك مي كند؟ او واقعاًآدم پاكي است . صداقت دارد. قلبش صاف است و... نوجوان و جوان نيز خام پز مي شود. سفرهء دلش را پيش او پهن مي كند. از مشكلات خودش , از مسائل خانوادگي و هر چي را دوست دارد يا احساس مي كند, دوستش از شنيدن آن لذت مي برد, برايش مي گويد.

دام سوم ; آنان پيش خود فكر مي كنند در پرتو اين عشق و در كنار اين دوستي و راز گويي به درك و فهم و آگاهي هايي دست يافته اند كه ديگران از آن محروم اند. به خودشان تلقين مي كنند كه راستي اگر اين رابطه نبود ما اين مسائل را كه به درد زندگي آينده مان مي خورد, نمي فهميديم . در اين مرحله وقتي به خوبي گرفتار كمند شيطان مي شوند پندو اندرز افراد دل سوز را نمي پذيرند, چون اظهار نظر آنان را معلول بي اطلاعي و عدم درك صحيح و ارزيابي هاي غلط آنان نسبت به واقعيات مي دانند. گاهي هم مي گويند آن ها احساسات ما را درك نمي كنند. سنتي و قديمي فكرمي كنند و....

دام چهارم ; وقتي در كمند شيطان گرفتار شد و نصيحت و دل سوزي ديگران در او بي تأثير گشت , ناخودآگاه

دفتر تبليغات اسلامي

بازگشت