نماز در زندان هارون


امام موسي كاظم عليه السلام در زندان «سندي بن شاهك» به سر مي برد. يك روز هارون مأموري فرستاد كه از احوال آن حضرت سؤال نمايد. خود سندي نيز وارد زندان شد.
وقتي كه مأمور وارد شد، امام پرسيد، «چه كاري داري؟»
مأمور گفت: «خليفه مرا فرستاد تا احوالي از تو بپرسم.»
امام عليه السلام فرمود: «از طرف من به او بگو هر روز كه از اين روزهاي سخت بر من مي گذرد، يكي از روزهاي خوشي تو هم سپري مي شود. تا آن روزي برسد كه من و تو در يك جا به هم برسيم، آنجا كه اهل باطل به زيانكاري خود واقف مي شوند.»
يك روز ديگر، «فضل بن ربيع» وزير خليفه، مأمور رساندن پيغامي از طرف هارون به آن حضرت گرديد. وقتي كه وارد شد، ديد امام نماز مي خواند.
هيبت حضرت مانع شد كه بنشيند. نماز ايشان كه تمام شد، به وي اعتنا نكرد و بلافاصله نماز ديگري آغاز نمود. مرتب همين كار را ادامه مي داد و به او بي اعتنايي مي كرد.
آخر كار، وقتي كه يكي از نمازها تمام شد، قبل از آنكه نماز ديگر را شروع كند؛ فضل بن ربيع لب باز كرد: «برادرت هارون سلام مي رساند و مي گويد: خبرهايي از تو به ما رسيد كه موجب سوءتفاهمي شد. اكنون معلوم گرديد كه شما تقصيري نداريد، ولي من ميل ندارم كه شما هميشه نزد من باشيد و به مدينه نرويد. حالا كه بناست پيش ما بمانيد، خواهش مي كنم از لحاظ برنامه ي غذايي - هر نوع غذايي كه خودتان مي پسنديد - دستور دهيد؛ و فضل مأمور پذيرايي شماست.
حضرت جواب فضل را به دو كلمه داد: «از مال خودم چيزي در اينجا نيست كه از آن استفاده نمايم. و خداوند مرا اهل تقاضا و خواهش هم نيافريده، كه از شما تقاضا و خواهشي داشته باشم.»
بعد از گفتن آن كلمه، فوراً از جا حركت كرد و فرمود: «الله اكبر» و نماز خود را آغاز نمود. (1)

پاورقي

1- بيست گفتار، صص 136 - 139.

بازگشت