مثل جويبار


امام علي (عليه السلام) فرمود: «كارهاي خود براي خدا را خالص كنيد تا سعادتمند شويد.» [1] .

و يا فرمود: «اخلاص، بالاترين كاميابي است.» [2] .

-

سال سيزدهم بعثت، رهبران قريش تصميم گرفتند از هر قبيله يك نفر را انتخاب



[ صفحه 38]



كنند تا به هنگام نيمه شب، به خانه ي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) حمله كنند و او را در بسترش بكشند.

فرشته ي خدا، جبرئيل اين خبر را به پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) رساند. او انديشيد و سپس رو به امام علي(ع) كرد و با ملايمت گفت: «مشركان قريش نقشه ي قتل مرا كشيده اند و من از طرف خدا مأمورم كه مكه را ترك كنم. امشب تو در بستر من بخواب و آن پارچه سبز را بر روي خود بكش.»

امام علي(ع) با رضايت گفت: «اگر من اين كار را بكنم، جان شما به سلامت خواهد بود؟»

پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) سرش را تكان داد و گفت: «آري، علي جان!»

امام لبخند زد و بي معطلي سجده ي شكر كرد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در تاريكي شب به «غار ثور» رفت. امام در بستر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) دراز كشيد و از ميان پنجره ي اتاق به ستاره هاي آسمان كه سوسوي دلهره آوري داشتند، چشم دوخت. او لحظه اي از ياد پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و مهرباني هايش دور نمي شد.

ساعتها گذشت. كم كم پرده ي تيره ي شب كنار رفت و صبح صادق، سينه ي افق را شكافت. ناگهان چهل مرد در حالي كه با پارچه، صورت خود را پوشانده بودند و شمشير در دست داشتند، به خانه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) هجوم آوردند.

همگي به دور بستر حلقه زدند و شمشيرها را بالا بردند. يكي از آنها با چابكي پارچه ي سبز را كنار زد و با تعجب صورت امام ديد. خون به صورتش دويد و خشم وجودش را فشرد. آنها چند لحظه در سكوت به هم نگاه كردند. يكي از آنها، دسته شمشيرش را در پنجه نيرومندش فشرد و با عصبانيت پرسيد: «محمد كجاست؟»

امام با خشكي جواب داد: «مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مي خواهيد؟».

آنها با چهره هاي برافروخته، خانه ي پيامبر را ترك كردند. امام تنها ماند؛ او ماند و ياد پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) كه مثل جويباري زلال در سينه اش جاري بود.

به همين خاطر، آيه 207، سوره ي بقره نازل شد: «برخي از مردم با ايمان و فداكار، جان خود را در برابر جلب خشنودي خدا مي فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.»



[ صفحه 42]




پاورقي

[1] فهرست موضوعي، غررالحكم، ص93.

[2] همان منبع، ص 91.


بازگشت