سجاده ي خيس


خورشيد در وسط آسمان آبي مكه مي درخشيد، امام باقر (عليه السلام) با خدمتكارش «افلح» به شهر مكه رسيد.

او سراسيمه و با اشتياق به سوي «مسجد الحرام» رفت. سينه ي خود را به خانه خدا



[ صفحه 30]



چسباند و بلند بلند گريه كرد. صداي هق هق گريه ي او، نگاههاي متعجب مردم را به خود جلب كرد. آثار حيرت، سراسر چهره مردم را پر كرده بود.

افلح كه ريش كم پشتي داشت، چشمهاي مهربانش را به صورت امام دوخت و آرام گفت: «مردم شما را نگاه مي كنند، اگر ممكن است، كمي آهسته تر گريه كنيد!»

امام با انگشت، اشك چشم هايش را پاك كرد و با صداي لرزان گفت: «واي بر تو! صدايم را به گريه بلند مي كنم تا مورد رحمت خداوند قرار بگيرم و در قيامت رستگار شوم.»

اين را گفت و باز به گريه افتاد و اشك، پهناي صورتش را پوشاند. بعد، خانه خدا را طواف كرد و در پشت «مقام ابراهيم» به نماز ايستاد. او ابر بهاري بود و چكه چكه اشك مي ريخت.


بازگشت