آب وضو


يك روز يكي از دوستان نوه ي امام در حالي كه آفتاب زرد پاييزي توي چشمهايش افتاده بود، به او گفت: «اگر مي تواني براي شفاي يك بيمار كمي از آب وضوي حضرت امام را براي من بياور!»

او پذيرفت و يك بار هنگامي كه در خانه ي پدر بزرگ بود، كاسه اي را زير دست امام گذاشت تا چكيده ي آب وضويش در آن بريزد. وقتي كه وضوي امام تمام شد، نوه امام با علاقه و اشتياق،



[ صفحه 26]



قطره هاي آبي را كه در كاسه بود، جمع كرد. قطره هاي آب وضو فقط به اندازه ي يك شيشه كوچك دارو بود. او در آن لحظه ياد حرف پدر بزرگ افتاد كه: «نبايد آب هدر برود.»


بازگشت