خاطره ي اول


شور و غوغاي زيادي در خانه ي امام خميني، در «نوفل لوشاتو» (دهكده اي در حومه ي پاريس) ديده مي شد، گاه گاه زمزمه ي آرام برگهاي درختان به گوش مي رسيد. خبر رسيده بود: «شاه از ايران فرار كرد!»

سيصد - چهارصد خبرنگار خارجي در اطراف خانه، منتظر مصاحبه با امام بودند. وقتي امام آمد، گويي هوا پر از بوي گل شد.

خبرنگارها هيجان زده، طرف امام آمدند. عكاسها، عكس مي گرفتند و دوربين ها، فيلمبرداري مي كردند.

امام به چند سئوال خبرنگاران جواب داده بود كه ناگهان امام متوجه وقت نماز شد. او بي درنگ از محل خبرنگارها دور شد وگفت: «وقت فضيلت نماز ظهر مي گذرد.»

چشمهاي خبرنگارها از تعجب گرد شد. يكي از ياران به امام گفت: «آقا! خواهش مي كنم چند دقيقه صبر كنيد تا حداقل چهار - پنج سئوال ديگر مطرح شود.»

امام با چهره ي برافروخته گفت: «به هيچ وجه نمي شود!»

مرد از خجالت سرخ شد. در جا خشكش زد. او نتوانست در برابر نگاه امام تاب بياورد. شرمنده و سرافكنده ايستاد و چيزي نگفت. در آن لحظه چند پاره ابر سفيد در آسمان آبي سرگردان بود.


بازگشت