سخن پنجم


«بسم الله الرحمن الرحيم»

«اللهم صل علي محمد و ال محمد. اللهم وفقنا لما تُحِبُّ وَ تَرضي. اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا. اللهم لاتَكِلْنا الي اَنفُسِنا طرفَةَ عَينٍ اَبَداً»

موضوع بحث امشب بعد نردباني نماز است. آقاياني كه «كفايه» را خوانده اند، روايات «الصلوة معراج المومن» - نماز نردبان مؤمن است - را ملاحظه فرموده اند. مؤمن با اين نردبان. پله پله به خدا نزديك مي شود حال اين سئوال مطرح مي شود كه آيا نمازي كه مي خوانيم اين گونه است؟ آيا با خواندن هر نماز، اندكي به خدا نزديكتر مي شويم؟ اگر چنين است بايد قلب ما نوراني تر شود، ارتباط با ارواح و فرشته ها برقرار گردد و خوابهاي خوب ببينيم و در



[ صفحه 66]



صورتي كه چنين نيست، بايد ببينيم علت چيست؟

شما يك عمر در فضاي نماز نفس كشيده ايد، پس بايد بتوانيد بگوييد كه كدام بُعد از نماز خاصيت نردبان را دارد. آري، همان بعد عرفاني نماز است كه چنين خاصيتي را به آن مي بخشد. اگر نماز ما داراي بعد عرفاني باشد، با خواندن هر نماز، يك قدم به خدا نزديكتر خواهيم شد. قدم هايي كه به سوي خدا برمي داريم، اطاعت است و هر فرماني را كه اطاعت مي كنيم، يك قدم به سوي او نزديك مي شويم. حقيقت دين هم غير از اطاعت فرمان خدا نيست و نماز، برنامه اطاعت است. نماز كلاسي به نام اطاعت ترتيب داده است كه طي آن انسان مومن روزي پنج مرتبه فرمانهاي خدا را بطور دقيق اطاعت كند. معناي عبوديت خدا نيز همين است. خدا ارباب نيست، برده نمي خواهد و ما برده نيستيم. عبوديت يعني اطاعت بي چون و چرا و اطاعت محض:



«از تو به يك اشاره

از من به سر دويدن»



از اين رو ديگر، عقايد و سليقه هاي شخصي مطرح نيست و بايد به آنچه او مي خواهد عمل كنيم و اين امر در تمام صحنه هاي زندگي جاري است. حال هرچه فرمانهاي خدا را دقيق تر اطاعت كنيم، به او نزديكتر خواهيم شد.

حالا قبل از بيان فرمانهاي نماز، يك مطلب ظريف را مطرح مي كنم. و آن اينست كه اطاعت خدا باعث تقرب الي اللَّه است و آثاري نيز دارد كه در فرهنگ اسلامي ما از آن به كرامت تعبير مي شود. كه فلاني صاحبت كرامت است.

استادي داشتيم كه اتاق كاه گلي اش هم با تقوا بود. وقتي كه در اتاق او مي نشستيم احساسي ملكوتي به انسان دست مي داد، دنيا و علاقه به آن فراموش مي شد و انسان حالت فرشته ها را داشت. اما وقتي از اتاقش بيرون



[ صفحه 67]



مي آمديم، دوباره به همان حالت اول بازمي گشتيم. گويي آن اتاق معني دار و با بركت شده بود. ايشان يك روز درباره «توكل» بحث مي كردند و من با توجه به اخلاق طلبگي به بحث با وي پرداختم. ايشان توكل را چنين تعريف كردند: «الانقطاع عن الخلق والاعتماد علي اللَّه» به طور كلي از مردم بريدن و به خدا اعتماد كردن. من به ايشان عرض كردم: اگر اين تعريف را اجرا كنيم، جامعه متلاشي مي شود و نمي توان از مردم بريد. پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) هم چنين كاري نكرده بودند. چيزي بگوييد كه بتوان آن را اجرا كرد. ايشان اصرار مي كردند كه من مطلب را نمي فهمم و معني توكل همين است و غير از اين نيست. بعد از ساعتي بحث، ايشان كمي عصباني شد و گفت: چه مي گويي؟! من در طول هشتاد سال عمر خود جز از او چيزي نخواسته ام!! اما من زيربار نرفتم و ايشان هم بر سخن خود پافشاري كردند (طلبه ها و جمعي از فضلا، از جمله آقا موسي شبيري شاهد اين ماجرا بودند) ، اوايل زمستان بود، نيمه هاي شب، پسر ايشان كه مسئول كتابخانه مسجد اعظم است به منزل ما آمد و گفت: «پدرم مي خواهد شما را ببيند.» ، لباس پوشيدم و خدمت استاد رسيدم. اطاقش تاريك بود. ايشان گفت: «امروز تو با من درباره توكل بحث مي كردي، ببين امشب كه من براي خواندن نماز شب بيدار شدم، خيلي سردم بود، از خدا تقاضاي پوستين كردم. او هنوز صبح نشده به جاي يك پوستين، دو پوستين براي من فرستاده است. پس برو خودت را اصلاح كن» .

اين يك نمونه از كراماتي است كه ما از استادان صاحب كرامت خود ديده ايم. چنين استادان و علمايي زندگي شان پر از اين كرامت هاست. اي كاش حالات علما ضبط شده بود تا شما در مي يافتيد كه انسان چه مي شود وچه



[ صفحه 68]



كساني در مكتب اهل بيت رشد كرده اند.

حال با توجه به اينكه كرامت، ميوه اطاعت است، سؤال من اين است كه كدام اطاعت چنين ثمري دارد؟ آيا كرامت نتيجه عمل به واجبات است يا عمل به مستحبات؟ آيا كرامت نتيجه ترك محرمات است يا ترك مكروهات؟ اگرچه همه اينها وظيفه است، اما در پاسخ بايد گفت كه كرامت ميوه ترك مكروهات است، زيرا انساني كه ترك مكروهات مي كند، به يقين عمل واجبي را نيز ترك نكرده است و به مستحب هم عمل مي كند. آنان كه مكروهات را ترك مي كنند از عالم ملكوت برايشان ميزان مي آيد و ديگران هم مي بينند. نفرماييد كه نمي شود. كساني كه رابطه شان با خدا در حد بالايي است، از انجام هر كاري كه خدا از آن خشنود نيست پرهيز مي كنند و اينجاست كه كرامت متجلي مي شود. اين امر به شغل افراد هم مربوط نمي شود. مدير مدرسه اي مي شناسم كه عمل مكروه انجام نمي داد، لذا نفسش آن قدر با بركت بود كه اكنون شاگردان او امور انقلاب را اداره مي كنند و يكي ازآنها مسئول سازمان انرژي اتمي است. آري نفس او، نفس ابوذر بود. او مردي بود به نام رضا روزبه (فرزند يك خياط) كه داراي درجه دكتراي روان شناسي بود.

در حالات عرفا آورده اند: دو برادر بودند كه يكي از آنها عابد بود. او صومعه اي در بيرون شهر ساخته بود و شب و روز در آنجا عبادت مي كرد. غذاي وي از عالم غيب مي رسيد و لذا به كاسبي نياز نداشت. برادر ديگر در بازار زرگري مي كرد. روزي برادر عابد سوار بر شيري شد و ماري را به عنوان شلاق به دست گرفت و به بازار آمد. او آمده بود تا برادرش را ارشاد كند. همهمه اي در شهر افتاد. مرد عابد شيرش را خواباند و ما را به عنوان شلاق در مقابل شير به



[ صفحه 69]



زمين گذاشت. او نزد برادرش رفت و سلام كرد. دو برادر پس از معانقه در كنار هم نشستند. مرد عابد به برادرش گفت: «چرا اين قدر به دنيا دل بسته اي؟ چرا زيور آلات دنيا چشم تو را خيره ساخته است؟ من قصد خودنمايي ندارم، فقط به اين دليل نزد تو آمده ام كه تو صداقت خدا را ببيني و درك كني كه انسان به كجا مي تواند برسد؟ برادر زرگر گفت: حق با شماست، «توفيق رفيقي است كه به هر كس ندهندش» . بعد گفت: برادر، چند لحظه به جاي من بنشين تا من بروم و وضو بگيرم. برادر عابد قبول كرد. در آن هنگام زني وارد زرگري شد. او النگويي را كه در دست داشت به مرد عابد نشان داد و النگويي مانند آن را خواست. مرد عابد بدون آنكه قصد سوئي داشته باشد، تكاني خورد، كه ناگهان آب ظرفي كه بالاي سرش قرار داشت، بر سر و رويش ريخت. در آن لحظه برادر ديگر وارد شد و پرسيد: هان، چه شده؟! و مرد عابد ماجرا را شرح داد. برادر زرگر گفت: «آري، اگر اينجا بنشيني، اين مناظر را ببيني و دلت تكان نخورد، آنگاه به كرامت مي رسي.» مقصود اين است كه آخوند بودن، عمامه داشتن، ريش داشتن، قصاب بودن، نجار بودن و... ملاك نيست.

كرامت در اختيار همه است. خداوند با هيچ كس خويشاوندي ندارد.

استاد صاحب كرامت ما نقل مي كرد: طلبه اي بود كه در مدرسه مروي تهران درس مي خواند، او دعاي عهد مي خواند، ختم گرفته بود و آرزو داشت به حضور امام زمان عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف برسد. او طلبه اي مخلص، پاك و باتقوا بود. به او گفتم: «صبح فلان روز به بازارآهنگرها برو، در فلان مغازه، آقا تشريف مي آورند و تو ايشان را ملاقات خواهي كرد.» آن شب، او از شوق خوابش نبرد و صبح زود بيدار شد و رفت. وي پس از پرس و جو در بازار



[ صفحه 70]



آهنگرها، مغازه موردنظر را پيدا كرد و ديد مردي متعارف در آنجا نشسته است، به او سلام كرد و همانجا نشست تا آقا امام زمان تشريف بياورند. در آن هنگام زني وارد مغازه شد كه قفلي در دست داشت، از مرد قفل ساز پرسيد: «آقا چقدر مي گيريد اين قفل را درست كنيد؟» مرد قفل ساز پس از باز و بسته كردن قفل گفت: «سنار» زن پرسيد: «اين قفل را چند مي خري؟» مرد قفل ساز جواب داد: «يك قِران» زن گفت: «خدا پدر تو را بيامرزد، چون همه قفل سازهاي ديگر گفتند كه يك قِران مي گيريم قفل را درست مي كنيم، ولي آن را سنار مي خريم.» مرد قفل ساز گفت: «درست كردن اين قفل كاري ندارد، فقط فنرش جابجا شده است. سنار مزد تعمير آن است و من آن را 18 شاهي مي خرم.» زن دعا كرد گفت: «پس سنار مي دهم و تو اين قفل را برايم درست كم.» در اين اثنا آقا تشريف آوردند و بدون اينكه به طلبه توجه بكنند، رفتند و با مرد قفل ساز معانقه كردند و به احوال پرسي و صحبت درباره زندگي و مشكلات مرد قفل ساز پرداختند. وقتي كه آقا با مرد قفل ساز خداحافظي كردند، به هنگام رفتن دست بردوش طلبه گذاشتند و گفتند: «مثل اين مرد باش، برو و خودت را بساز و آدم باش، ختم گرفتن و التماس كردن ضرورت ندارد، آنگاه خودم به ديدن تو خواهم آمد.» معني كرامت اين است و نزديكترين راه برخورداري از كرامت، ترك مكروهات مي باشد. البته معناي اين سخن اين نيست كه واجبات و مستحبات را ترك كنيم و يا به محرمات عمل نماييم. اينها نمونه اي بود از انسانهاي صاحب كرامت در مكتب اهل بيت و نيز از ميان مردمان عادي.

نماز، مكتب اطاعت است، كلاس اطاعت است. خداوند از ما مي خواهد كه فرمانش را اطاعت كنيم. خداوند مي فرمايد: «حافظوا علي الصلوات



[ صفحه 71]



والصلوةالوُسطي» (بقره / 238) نماز را به وقت بخوانيد. پيامبر (ص) نماز را در پنج نوبت مي خواند. ما در چند نوبت مي خوانيم؟ در سه نوبت، چرا؟ چون شيعه هستيم بايد برخلاف فرمان خدا و رسول او رفتار كنيم؟ البته ائمه و پيامبر هم گاهي در سه نوبت نماز مي خواندند، اما در جنگ و گرفتاري، نه در شرايط عادي! اگر اين فرمان خدا را رها كنيم، چه جواب خواهيم داد؟ ببينيد چرا نمازهاي ما بالا نمي رود؟ اين ديگر فتوا نيست، روايت نيست، بلكه آيه است: «حافظوا علي الصلوات» نمازها را به موقع و به وقت بخوانيد. البته از نظر خداوند نماز جماعت فوق العاده مهم تر از تنها و پنج نوبته خواندن نماز است و اين عذري است كه مي توان آن را به پيشگاه خدا برد. پيامبر (ص) و ائمه (ع) ما به خواندن نوافل نيز مقيد بودند. به طور مسلم خواندن نوافل فرمان خداست. البته واجب نيست. در بعضي از روايات آمده است كه هركس نوافل را نخواند، شهادتش در دادگاه كمي اشكال دارد و مروت و تقوايش اندكي مي لنگد. من به يكي از ائمه جماعت عرض كردم كه چرا وسط دو نماز فاصله نمي اندازيد؟ ايشان فرمودند: چون مردم تحمل نمي كنند. اما بعد امتحان كردند و ديدند كه مردم بدشان نمي آيد.

آيا ما نماز خود را اول وقت مي خوانيم؟ مولا از ما مي خواهد كه نماز را اول وقت ادا كنيم. در اينجا لازم است ماجرايي را برايتان بازگو كنم. روز ولادت اميرالمومنين علي عليه السلام در نجف بوديم. در اين روز از تمام عشاير عرب به نجف مي آيند، به طوري كه مسافرخانه ها پر مي شوند و مردم در وسط خيابان روي زمين مي نشينند و تا وادي السلام و اطراف صحن همه جا پر از عشاير عرب مي شود. مي گويند كه آنها اموال و احشام خود را به گرگها



[ صفحه 72]



مي سپارند و به نجف مي آيند. من مي خواستم به مدرسه آقاي بروجردي بروم اما به دليل كثرت جمعيت به سختي خود را به آنجا رساندم. در آنجا ديدم كه يك طلبه جوان به همراه يك پيرمرد و پيرزن با يك بقچه لباس كنار جوي آب ايستاده اند و با حسرت نگاه مي كنند، فهميدم كه آن پيرزن و پيرمرد جا پيدا نكرده اند. به آنها نزديك شده، سلام كردم و گفتم: «مثل اينكه مشكل جا داريد؟ منزل ما دو اتاق بدون فرش دارد، اگر مايل باشيد مي توانيد در آنجا اقامت كنيد.» پيرمرد و پيرزن با خوشحالي قبول كردند و به منزل ما آمدند. پيرمرد (كربلايي رضا) اهل كرمان بود و با همسرپيرش ده روزي ميهمان اميرالمومنين (ع) بودند. اين پيرمرد حالاتي داشت و من اندكي از كرامت و اخلاص او برايتان مي گويم.

او برايم اين گونه نقل كرد: «روزي در خواب ديدم كه مرده ام. مرا به غسالخانه بردند تا بشويند. مرد غسال پيراهن مرا به زور از تنم در آورد. من به غسال نصيحت مي كردم كه وقتي آخر زندگي همه ما مرگ است چرا مي خواهد به هر قيمتي شده پيراهن مرا از تنم در آورد؟ مگر پيراهن من چقدر ارزش دارد؟! بالاخره به هر شكلي بود پيراهن را در آورد (معمولاً پيراهن مرده را پاره مي كنند) و مرا شست و شو داد. مرا بردند و كنار قبر گذاشتند. در قبر از خواب بيدار شدم و بسيار متاسف شدم كه چرا بقيه ماجرا را نديدم. 16 سال گذشت. بار ديگر ادامه همان ماجرا را در خواب ديدم. مردم خاك را در قبر ريختند و من هم كنار قبر نشسته بودم و داد و بيداد مي كردم، اما هرچه فرياد مي زدم، هيچ كس توجهي نمي كرد. وحشت كردم. از نكير و منكر خيلي مي ترسيدم. در همين حال ناگهان ديدم كه دو نفر سفيدپوش از پايين قبر به طرف من مي آيند. من فكر مي كردم كه



[ صفحه 73]



نكير و منكر دو روز بعد به سراغ آدم مي آيند. آن دو نفر هرچه نزديكتر مي شدند. من احساس آرامش بيشتري مي كردم. آن دو مثل طلبه ها بودند، بسيار خوش صورت و مهربان. آن دو نزديك آمدند و احوالپرسي كردند. از آنها پرسيدم: «شما كي هستيد؟» پاسخ دادند «ما نكير و منكر هستيم» ، درباره خدا، پيغمبر (ص) وامامان (ع) از من سؤال كردند و من هم جواب دادم. بعد دري را كه بالاي سر من قرار داشت باز كردند و گفتند: «مي خواهي بروي كمي گردش كني؟» گفتم: «برويم» ، باغي بود پر از درختان تبريزي، جوي هاي روان بودند و تخت هايي در آنجا قرار داشت كه پارچه سفيد رويشان كشيده بودند. خيلي دلم مي خواست كه چنين جايي مال من باشد، اما از بيان آن شرم داشتم. يكي از ملائكه گفت: «كربلايي رضا، دلت مي خواهد همه اينها مال تو باشد؟» گفتم: «بله، خيلي خوبه» . او گفت: «همه اينها متعلق به توست» . بله، اين ذره اي از حالات يك پيرمرد بقال بود. در آن زمان، «يحيي» پسرم كوچك بود، او معمولاً پيش پيرزن مي رفت و بازي مي كرد. پيرزن يك روز از خورجين خود مقداري فندق به او داده بود و يحيي نيز كه كودكي بيش نبود، فندق ها را شكسته و خورده بود. پيرزن برايم تعريف كرد كه من به شوخي به يحيي گفتم: «فندق ها را چه كرده اي؟ من آنها را به تو ندادم كه بخوري، برو فندق هاي مرا بياور» . يحيي نيز گفته بود: خوب، مي روم از اميرالمومنين (ع) مي گيرم و مي آورم.» خلاصه بعد از نيم ساعت، يحيي با مشتي پر از فندق به نزد پيرزن برگشته و آنها را جلوي پيرزن ريخته بود. پيرزن از يحيي پرسيده بود: «چه جوري اين فندق ها را گرفتي؟» يحيي پاسخ داده بود: «به حرم رفتم. بعد ديدم كه يك مشت فندق جلوي روي من ريخته است، آنها را جمع كردم و برايتان آوردم.»



[ صفحه 74]



زن و شوهر با شنيدن اين ماجرا با عجله به حرم رفتند و به آقا عرض كردند: «آقا شما به بچه ها عنايت مي كنيد و به ما عنايتي نمي كنيد» حالا نمي دانم چه گفتند و چه گرفتند. مقصودم اين است كه كرامت به ظاهر نيست، بلكه حاصل اطاعت از فرمانهاي خداست. من از كربلايي رضا پرسيدم: «تو چكاره اي؟» گفت: «من يك بقال بيش نيستم» . اما او مي گفت كه مقيد به خواندن نماز اول وقت است. وقتي كه صداي «اللَّه اكبر» را مي شنود، حتي اگر مشتري هم داشته باشد، پولش را به او برمي گرداند و به سراغ نماز مي رود. يك شخص عادّي اين گونه مقيد به نماز اول وقت است، اما ما اين طور نيستيم. به همين دليل است كه نماز ما مغز ندارد. مي گويند اگر نماز را شروع كردي و يادت آمد كه اذان و اقامه نگفته اي، نماز را بشكن و اذان و اقامه بگو. اين فرمان خدا و فتواي علما و مراجع است، آيا نماز ما اين گونه است؟ اگر چنين نيست، يك پله ديگر از نردبان ما شكسته است. حضور قلب، اخلاص، انجام مستحبات در ركوع، سجود، قيام و... پله هاي ديگر نردبان است. آيا به اين امور مقيديم؟ مي گويند وقتي كه نماز تمام شد، فرار نكن، تو در محضر خدا نشسته اي، قرآن و دعايي بخوان، كتابها و رساله ها پر است از مستحبات نماز. كسي كه مي خواهد فرمان خدا را به دقت اجرا كند، تلاش مي كند تا بفهمد كه او چه خواسته است. در وضو نيز چنين است و هر عمل آن مناجاتي دارد. آيا مستحبات وضو را انجام مي دهيم؟!

يكي از ابعاد عرفاني نماز، بعد اطاعت است، يعني عمل به مستحبات و ترك مكروهات. در نماز، بعضي از كارها مكروه است. ديروز با يكي از دوستان از جايي مي آمديم. او پسرش را مذمت مي كرد و مي گفت: «تو از خدا دور هستي، تو مثل كلاغ نماز مي خواني» . پسر هم كوتاهي نكرد و در جواب گفت: «بابا، آيا



[ صفحه 75]



شما تا به حال يك نماز درست پيش ما خوانده اي كه از ما چنين توقعي داري؟» پدر با شنيدن اين سخن سر را به زير افكنده جوابي نداشت.

براستي، آيا ما به گونه اي نماز مي خوانيم كه فرزندانمان نيز به خواندن نماز رغبت پيدا كنند؟ ممكن است كه نماز ما از نظر فقهي صحيح باشد، اما بايد درصدد باشيم كه روح معنويت، عرفان و اطاعت را در نمازهايمان را تقويت كنيم. هر قدر بُعد اطاعت نماز ما قوي تر باشد، بيشتر به خدا نزديك مي شويم و آثار اين تقرب و نزديكي را در قلب و زندگي خود بيشتر لمس مي كنيم.

والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته



[ صفحه 78]




بازگشت