سخن دوم


«بسم اللَّه الرحمن الرحيم»

«اللهم صل علي محمدٍ و آل محمدٍ، اللهم وفقنالما تُحبّ و ترضي، اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً، اللهم لاتكلنا الي انفسنا طرفة عَينٍ ابداً»

بحث در زمينه ي بُعد عرفاني نماز بود. در جلسه پيش راجع به اخلاص صحبت كرديم و گفتيم كه اگر اخلاص در نماز نباشد، بنابه نظر همه علماء، ارزش ندارد، باطل است و در اصطلاح فقهي از آن به ريا تعبير مي شود.

موضوع بحث اين جلسه، بُعد عرفاني نماز، به معني واقعي كلمه است و آن عبارت است از: رابطه ي مستقيم ميان انسان و خدا (نماز) . خداوند متعال دستور داده است كه بنده اش روزي پنج بار به طور مستقيم با او ملاقات كند.

چون ما نماز را زياد تكرار مي كنيم برايمان عادي و آسان شده است. ولي به عنوان مثال اگر مراجع تقليد ما را دعوت كنند كه فردا به حضورشان برسيم. آيا افتخار نيست. يا اگر مقام معظم رهبري بخواهند كه به حضورشان برسيم و در



[ صفحه 22]



اتاق مخصوص با ايشان گفت و گو كنيم، آيا اين عزت و احترام نيست كه ايشان ارج نهاده و وقت شان را در اختيار ما گذاشته اند؟!

اما در اينجا، مساله از اينها بالاتر است، زيرا آفريننده جهان به ما نامه نوشته و توسط پيغمبرش (ص) ما را رسماً دعوت كرده است كه: روزي پنج مرتبه آرايش كن، بيا مستقيم و بدون واسطه با خودم صحبت كن، وقتم در اختيار توست! (حقيقتاً آدم خجالت مي كشد) . شيطان هم تمام نيروهايش را بسيج كرده تا اين حالت را از ما بگيرد، بُعد عرفاني را از نماز بگيرد، بعد هم كاري ندارد كه «ولاالضالين» از مخرجش ادا شود يا نه. خيلي برايش مهم نيست، شيطان كاري مي كند كه انسان در محضر خداوند (جل جلاله) نباشد. خود را در محضر او احساس نكند. بعد هم كاري ندارد كه «عين» از مخرج تلفظ مي شود يا خير، ركوع طولاني مي شود يا خير و... اينها براي او مهم نيست. نماز، وقتي نماز است كه ما در محضر او باشيم. مطلب، از اين هم بالاتر است. نه تنها بايد در محضر او «ليلي» باشيم، بلكه بايد در محضرش «مجنون» باشيم. بگوييم: من تو را دوست دارم، تو چرا مرا دوست نداري؟! من بيش از همه تو را دوست دارم. نماز، قرار ملاقاتي است مابين مجنون و ليلي! اين است عرفان به معني واقعي كلمه. اين جوانهايي كه نامزد هستند، نوعاً هفته اي يك روز به ملاقات نامزد (ليلي) خويش مي روند. يك هفته قلبش مي تپد به خاطر آن لحظه اي كه مي خواهد با نامزدش معاشقه كند، او را ببيند و خواستهاي او را بشنود.

نماز قرار ملاقاتي است مابين مجنونها و ليلي (زيباترين زيباها) و او از ما خواسته است: «خذوا زينتكم عند كل مسجد» شست و شو كنيد، بهترين لباسهايتان را بپوشيد، عطر بزنيد، سرمه بكشيد، حنا بگذاريد. خود را آرايش



[ صفحه 23]



كنيد، زيرا به ديدار معشوق مي آييد. بنابر اين ساده نياييد او هم خود را آرايش كرده است. اين، ارزش نماز است. اين نمازي است كه «معراج المؤمن» است.

انسان روزي پنج مرتبه در محضر «اللَّه» در آغوش مهر او حاضر مي شود، در اين صورت ديگر امكان ندارد كه اين انسان راهش را كج برود. ديگر زور شيطان به او نمي رسد. شيطان مي خواهد ما را از دسته «عباداللَّه» خارج كند، ما را از دسته دوستان خدا بيرون كند و بعد سوارمان شود. خداي نماز، اين ليلاي دوستان، ما را دعوت مي كند و مي فرمايد: من آماده ام، درها باز است، تشريف بياوريد. اين را كه عرض كردم، يك واقعيت است. آيا خداوند ما را در قرآن رسماً دعوت نفرموده است؟ آيا نفرموده: مواظب باشيد محبت عيال و اولاد و مال و تجارتي كه كسادي دارد، در دلتان جاي محبت مرا نگيرد؟! اگر اين طور بود نياييد، اينها را نمي خواهم. دلي بياوريد سرشار از عشق من. اينها را كه عرض كردم مضمون اين آيه است:

«قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من اللَّه و رسوله و جهادٍ في سبيله فتر بصوا حتي ياتي اللَّه بامره واللَّه لايهدي القوم الفاسقين»

(توبه، آيه24)

دلي مي خواهد كه سرشار از محبت او باشد. چقدر محبت؟! آيا به اندازه ي محبت عيال و پدر و مادر و مال و... نه خيلي بالاتر از محبت اينها. يك چنين دلي مي خواهد. حالا چه كنيم كه به اينجا برسيم؟ در مورد اين قضيه مشكلي وجود ندارد. شيعه و سني هم ندارد. همه قبول دارند. مهم اين است كه چرا اين حالت در ما نيست؟! اگر باشد، ما هم مثل اميرالمؤمنين حضرت علي (ع) شيدا



[ صفحه 24]



مي شويم. او وقتي كه به نماز مي ايستاد، همه چيز از يادش مي رفت. دو جوان (زن و شوهر) وقتي به هم مي رسند، ديگر هيچ نمي فهمند كه دور و برشان چه مي گذرد، يا مردم چه مي كنند، محو در هم مي شوند. ائمه ما عليهم السلام، وقت نماز چنين بودند. پيغمبر ما صلي اللَّه عليه و آله و سلم، موقع نماز چنين بودند و از ما نيز اين را مي خواهند. بعد عرفاني نماز يك چنين حالتي است. روزي 5 بار (غير از مستحبات) از ما مي خواهند كه: بياييد چنين حالتي داشته باشيد. اينها را كه من مي گويم با تعصب مذهبي پاسخ ندهيد، فرض كنيد لامذهب هستيد و به هيچ ديني معتقد نيستيد، به عنوان يك روان شناس مي خواهيم.

قدري در اين زمينه روانكاوي مي كنيم. درباره اين مساله نه اختلاف فكري وجود دارد و نه شيعه و سني مطرح است. هيچ انديشمندي نماز را مطالعه نمي كند، الا اينكه اين بُعد برجسته ي نماز را درك مي كند كه مقصود از نماز بعد عرفاني آن است و همان نماز است كه «قربان كل تقي» است و انسان را به خدا نزديك مي كند. ما بايد هر روز احساس كنيم كه 5 قدم به خدا نزديكتر شده ايم. هر روز مهربانتر و مأنوس تر از روز قبل شده ايم. علتش چيست كه ما اين حالت را در خود حس نمي كنيم؟! معراج يعني نردبان، من فكر مي كنم كه اين بحث با تكرار كهنه نمي شود. رابطه ي انسان با خداوند دوازده ريشه ي فطري دارد. چيزي مثل مسايل رياضي نيست كه اگر به مدرسه نرويم آن را ياد نگيريم. دوازده ريشه در نهاد همه ما وجود دارد. اين نياز از درون مي جوشد، يك نياز دروني است و احتياج به هدايت دارد. من اين ريشه ها و پايه هاي فطري را عرض مي كنم و شما هم به عنوان يك آزمايشگاه ببينيد كه آيا ريشه ها در وجود شما هست يا خير؟! خداوند متعال 12 سكوي پرواز براي حركت به سوي خودش در روان ما قرار



[ صفحه 25]



داده است، ولي بازهم ما پرواز نمي كنيم!! آيا اين عجيب نيست؟!!

سكوي اول: حس خداجوئي

انسان نمي تواند دنبال خدا حركت نكند. در غير اينصورت مثل اين است كه بگوييم: انسان مي تواند هميشه گرسنه بماند! هيچ انساني نمي تواند خداجو نباشد. اين حس، پايه اش كجاست؟ يك سئوال: آيا اگر شخصي به شما لطفي كند، به عنوان مثال ليوان آبي به هنگام تشنگي به شما بدهد، يا به شما محبت كند، آيا محبت و نيكي او را پاسخ مي دهيد يا خير؟ مسلماً تشكر مي كنيد و سپاسگزار او خواهيد بود. خداوند تمام انسانها، و حتي حيوانات را، بالفطره، سپاسگزار آفريده است.

سعدي (ره) مي گويد: جواني را ديدم كه مي دويد اندر پي اش گوسفند. گفتم:



اين ريسمان است و بند

كه مي آيد اندر پي اش گوسفند



او بند را باز كرد، ديدم باز هم مي دود بگفتا:



نه اين ريسمان است و بند

كه احسان كمندي است در گردنش.



محبتي كه از من ديده او را دنبال من مي كشاند. انسان وقتي به مرغي دانه مي دهد، او ابراز محبت مي كند. اگر به يك سگ لقمه اي غذابدهي، تا آخر عمر از جان و مالت پاسداري مي كند. آيا در ميان شما كسي هست كه بگويد اگر كسي به من محبت كند، به او فحش مي دهم؟! ولي شيطان مي خواهد كه يك چنين آدم ناسپاسي بسازد. هر انساني سپاسگزار است. در مهد تمدن امروز يا در جنگل ها و غارها (انسانهاي اوليه) هر روز صبح كه انسانها از خواب بيدار مي شوند، هواي لطيف، نور خورشيد، جنگل سرسبز، ميوه هاي رنگارنگ، غذاهاي خوشمزه و... را مي بينند. آيا اين سؤال از ذهنشان نمي گذرد كه: اينها از كجا آمده اند؟! آيا من



[ صفحه 26]



آنها را درست كرده ام؟! نه! پس، صاحب اين هستي كيست؟! اين سؤال در فطرت همه ي انسانها وجود دارد. انسان نمي داند كه واقعاً او كيست، كجاست و اصلاً هست يا نيست؟! اما اين را هم نمي تواند بگويد كه: من شعور نداشتم و اين سؤال در من پيدا نشد! به همين صاحب هستي، صاحب جنگل و...، در فارسي «خدا» و در عربي «رب» مي گويند. من وقتي به «المعجم» مراجعه كردم، ديدم كه معني «رب» ، پروردگار نيست، بلكه معني «صاحب» است. رب البيت يعني صاحبخانه. «رب» هستي و اين هواي لطيف و... كيست؟!

هر انساني به نوعي تلاش مي كند كه پاسخ اين سئوال را دريابد. حس خداجويي، معلم نمي خواهد، بلكه اولين باري كه انسان سر سفره ي هستي مي نشيند و محو در آن مي شود، مي گويد: اينها مال كيست؟ آيا مي شود گفت: مال هيچ كس؟!! آثار باستاني در طول تاريخ اين نكته را تأييد مي كند كه بشر هميشه دنبال خدا بوده است. در تلاش بوده است. اين عطش به قدري شديد بوده است كه شيطان ملعون با نيروهاي خودش از همين حس خداجويي سوءاستفاده كرده و مي كند و از همين راه، بشر را از خدا دور كرده است. شيطان، كاهن ها، جادوگرها و... در اولين برخورد با انسان، اين حس را در او مي كشند. به او مي گويند: دنبال چه مي گردي؟ چه مي خواهي؟! جواب مي دهد: دنبال صاحب هستي هستم، مي گويند: من او را مي شناسم. دست او را مي گيرد و مي گويد: برو بالاي تپه؛ در آنجا صاحب هستي را خواهي ديد، با طلوع اولين اشعه هاي خورشيد، مي گويد: صاحب هستي، همين است. خورشيد پرستي اولين مذهب ضدتوحيدي است و رفيع ترين مذهب شرك.

نيروهاي شيطاني به انسان مي گويند: ببين هرجا خورشيد هست، زندگي و



[ صفحه 27]



حيات هم هست و هرجا نيست زندگي نيز در آنجا نيست. انسان هم وقتي دقت مي كند، به اين موضوع پي مي برد، لذا برخي از انسانها باورشان شده بود كه صاحب هستي، خورشيد است.

آيين ميترائيسم (خورشيدپرستي) چيست؟ آزاديهاي فردي، زندگي براساس هوي و هوس، زندگي براساس لذات نامحدود، مالكيت نامحدود و...؟ آيا اين طرز تفكر هنوز هم وجود دارد يا خير؟ اينها هيچ كدام اسلامي نيستند. از هرجا مي خواهي پول در بياور! هرچقدر را مي خواهي مالك شو! مالكيت به معني خدا بودن! يعني من خداي اين هستم. بعد هم: رقص و آواز و شراب و... اينها را به معبد ميترا برده، خلاصه آزاديهاي فردي است. شما باشيد، جذب نمي شويد؟! در آن شرايط دست انسان هنوز به انبياء نرسيده بود.

از سوي ديگر، انبياء مردم را به سوي خدايي كه ديده نمي شود دعوت مي كردند، به سوي خدايي كه مي گويد: «شراب نخور، قمار نكن و...» شما خودتان را به جاي جواني بگذاريد كه هنوز ايمان نياورده است، جاذبه ي كداميك بيشتر است؟! طبيعي است كه جاذبه ي آنها بيشتر است. فكر مي كنيد اين ماهواره ها با خود چه مي آورند؟ همان چيزهايي را كه پنج هزار سال پيش، به نام معبد ميترا به مردم مي گفتند، اينها امروز به وسيله ويدئو و ماهواره به جوانها مي گويند و مطمئن هستند كه جوانهاي ما را از انقلاب خواهند گرفت!

غرب به صورتِ دربست در اختيار ميترائيسم است و عقيده به آزاديهاي فردي از شروط قراردادهاي تجاري و بين المللي آنهاست! شرط مي كنند كه بايد قبول كنيد كه آزاديهاي فردي در جامعه ي شما باشد! اين به تجارت چه ربطي دارد؟!



[ صفحه 28]



آنها هدفشان اين است كه جوانها را از ما بگيرند. اين راهپيمايي ها و تظاهراتها را از ما بگيرند، و مي دانند كه از اين طريق امكان دارد و نيز مي دانند كه هرقدر ميترائيسم را ترويج كنند، به همان مقدار، مردم نيز انبياء راكنار خواهند گذاشت.

ميترائيسم خطري است كه الآن فرهنگ و انقلاب ما را تهديد مي كند. به ما مي گويند: شما چكار به فلسطيني ها داريد؟! بگذاريد خودشان با هم كنار بيايند. سكوت كنيد. طرف، عرب است، خودش هم راضي است. شما چرا دخالت مي كنيد؟! آقا اين دين ماست، مذهب ماست. مخصوص فلسطيني ها نيست. مخصوص كشمير يا بوسني و... نيست. اين مسايل از حد و مرز خودش گذشته است.

مهرجان (مهرگان) از سنت هاي كهن ميترائيسم است. بعد از ظهور اسلام وقتي كه آزاديهاي فردي معبد ميترا محدود شد، آنها (نيروهاي كفر) گفتند: سالي دوبار آن مراسم اجرا شود! سالي دوبار جشن آزادي! آن زمان اقتصاد جهاني، كشاورزي بوده و تمدن حول محور كشاورزي مي چرخيده است. اول پاييز وقتي كه كشاورزان محصولاتشان را جمع مي كردند تا 16 روز جشن آزادي مي گرفتند، و هركس هر كاري كه دلش مي خواست انجام مي داد. 16 روز هم در اول بهار اين جشن پا مي گرفت. يعني 16 روز آداب ميترائيسم را انجام مي دادند.

(مهرجان نوروزي و پاييزي) ريشه اش چه بود؟ انسانها دنبال خدا هستند، عطش خداجويي دارند آن نامردها از اين عطش سوءاستفاده كرده، آنها را به طرف معبد ميترا هدايت مي كردند. الآن فرهنگ غرب در اختيار ميترائيسم



[ صفحه 29]



است. مي ديدند كه عده اي دنبال چيزي مي گردند، به آنها مي گفتند: چه مي خواهيد؟ مي گفتند: صاحب هستي را. از اين رو دست آنها را مي گرفتند و به طرف دريا مي بردند و مي گفتند: دريا (آب) صاحب هستي است. چون هرجا آب هست، زندگي هم هست و هرجا آب نيست، از زندگي خبري نيست (خداي دريا) سپس مي گفتند بايد رضايت خداي درياها را فراهم كنيد. چه كار بايد كرد؟ زيباترين دخترها را بايد قرباني كرد! تا آمدن اسلام، اين كار در مصر مرسوم بود و الآن هم در آرژانتين انجام مي شود!

هنوز بشر درباره ي دين خود به طور عميق نينديشيده است. عده اي با همين نيازها انسان را جذب كرده، به سوي مظاهر طبيعت (ستاره ها، ماه و...) مي كشاندند. قرآن مجيد داستان حضرت ابراهيم عليه السلام را نقل مي كند. اكنون هم در جامعه ي ما افرادي هستند كه طلوع و غروب كواكب را در سرنوشت خود مؤثر مي دانند. به عنوان مثال وقتي كه مي خواهند عروسي كنند، مي پرسند: قمر در عقرب هست يا نيست؟! آيا روز خوب است؟! ساعت خوب است؟! در حالي كه هيچكدام اينها اسلامي نيست و قبل از اسلام از عقايد ستاره پرستها بود. تقويم هم براي ستاره پرستي است. اين همه براي اين است كه فكر مي كردند كواكب بر سرنوشت آنها تاثير دارند.

در جنگ نهروان، شخصي به حضرت علي عليه السلام گفت: آقا نرويد! من ستاره شناس هستم. من مي دانم كه فلان ستاره الآن طلوع مي كند و شما شكست مي خوريد! حضرت فرمود: ما مي رويم و پيروز هم مي شويم. از ما بيش از چهار نفر كشته نمي شوند و از آنها نيز بيش از چهار نفر باقي نمي مانند و بدين ترتيب، حضرت اين گونه عقايد را باطل اعلام فرمود.



[ صفحه 30]



و اين انحراف (انحراف از حس خداجوئي) تاجائي پيش رفته بود كه تا قبل از ظهور اسلام 360 بت ساخت دست بشر در مهد توحيد (خانه كعبه) وجود داشت.

اين بتها چه بودند؟! بتها را از سنگ، چوب، طلا، نقره و... مي ساختند و هر كدام را نماد يك خدا مي دانستند. بزرگترين و محترمترين خداي كعبه كه بيرون كعبه قرار داشت، سنگي بود به نام هُبَل؛ هُبل خيلي عزيز بود. در جنگ احد وقتي ابوسفيان پيروز شد، گفت: «اُعْلُ هُبَل،اُعْلُ هُبَل» : زنده باد هبل كه مسلمين هم بالاي كوه گفتند: «اللَّه اَعلي و اَجَل» حالا اين هبل چيست؟ اين هُبل به فارسي نامش بوگال و به عربي نامش جُعل است. آن، مجسمه اي بود در مصر كه سمبل عشق و مقاومت بود. عربها وقتي به مصر رفتند، از آن خوششان آمد. كاهن ها برايشان توضيح دادند كه: «اين بوگال زحمت زيادي مي كشد، از اين پهن ها با خودش مي برد و لانه درست مي كند. سپس جفت پيدا مي كند و همين جا مي ميرد و ديگر زندگي را نمي بيند و بچه هايش دومرتبه پيدا مي شوند و راهش را ادامه مي دند. اين، نماد عشق و مقاومت است.» آنها نيز نامش را هُبل نهادند. حالا اين پيغمبر (حضرت محمد (ص) ) مي خواهد هُبل را از آنها بگيرد، مگر مي شود؟! جاي «اللَّه» ، هبل مي پرستيدند. ما هنوز قدرت كينه شيطان را ارزيابي نكرده ايم. شيطان وقتي كه مسلط مي شود، اصلاً رحم نمي كند. آيا مي دانيد كه اكنون در هندوستان مردم چه چيزي مي پرستند؟! مجسمه اي است كه پيكرش اسب و سرش انسان است! يك چيز تخيلي است. هزاران مسلماني را كه كشتند و اين بلوايي كه به پا كردند، به خاطر يكي از اين بتها بود! اكنون 400 مكتب شرك در هندوستان رسماً تبليغ مي شود و همگي بت مي پرستند. گاوپرستها از مقدس ترين چيزهايشان ادرار گاو است. وقتي گاو ادرارمي كند، آن را به سر و



[ صفحه 31]



صورتشان مي مالند! ببينيد اين شيطان انسان را تا كجا پايين مي آورد؟! اكنون در زمان ما عده ي آنها به بيش از هفتصد ميليون نفر مي رسد! كه در بين آنها دكتر هم وجود دارد! آيا اينها انسان هستند؟! چه بايد گفت.

ببينيد كه شيطان از همين سكوي پرش (حس خداجويي) چه دامي درست كرده است! انبياء هم از همين حس استفاده مي كردند و مي گفتند: مي خواهيد «رب العالمين» را نشانتان بدهيم؟ پس بياييد روزي 5 مرتبه شما را به حضور «رب العالمين» ببريم. بايستيد و با او مناجات كنيد، صدايش بزنيد و جواب بگيريد، بگوييد: «الحمدللَّه» اي صاحب هستي، اي «رب العالمين» ، اي صاحب هواي لطيف. اي صاحب نور خورشيد و... آمده ايم و در حضورت ايستاده ايم تا سپاسگزاري كنيم: «الحمدللَّه رب العالمين» اما خوب نيامده ايم! انبياء دعوت كرده اند، ما هم آمده ايم، اما خيلي با او فاصله داريم. اگر در حضور او بوديم، دردي نداشتيم. مشكل ما اين است كه موقع نماز در حضور او نيستيم.

سكوي دوم، حس زيباپسندي:

دومين سكوي پرش، زيباپسندي است. از نظر جامعه شناسي اين مطلب را مي توان به همه ي جامعه تعميم داد. آيا شما گل را دوست داريد؟ دوست داشتن گل به معلم نيازي ندارد. چرا گل را دوست داريم؟ چون گل زيباست. انسان هرچيز زيبا را دوست دارد. غريزه ي زيباپسندي در طبيعت انسان وجود دارد. كسي آن را ياد نمي دهد، بلكه از درون برمي خيزد. هر انساني (سياه و سفيد، آسيايي و اروپايي، افريقائي و...) از زيبايي خوشش مي آيد و سعي مي كند زيبايي را جزو زندگي خود قرار دهد. يك شاخه گل زيبا را بالاي طاقچه مي گذارد، يك فرش زيبا مي خرد، يك لباس زيبا و يك خانه زيبا تهيه مي كند و به طور كلي همه ي



[ صفحه 32]



زيبايي ها را دور خودش جمع مي كند و دوست دارد مال خودش باشند. انسان چرا از زيبايي خوشش مي آيد و از آن سير نمي شود؟ خواست انسان از اين غريزه چيست؟ اين عطش براي چيست؟ انسان از زيبايي سير مي شود، اما از درك زيبايي سير نمي شود.

باز هم طاغوت اين زيبهاييها را بر سر راه انسان قرار داده است و او را به طرف زيبايي هاي طاغوتي مي كشاند. (مثل زيبايي پوست ) قلب انسان، جايگاهي است مخصوص خدا، خدا آنجا را براي خودش آفريده است. قلب انسان جايگاه خداست. جايش مشخص نيست و در فرهنگ اسلامي به نام «قلب» معروف است. «... اِلاّ مَن اَتَي اللَّهَ بِقَلبٍ سَليمٍ» (شعراء 89)

خداوند قلب تسليم شده مي خواهد.

«قَلْبُ المؤمنِ عَرْشُ الرَّحمن» خدا قلب را جايگاه خودش آفريده است، همان طور كه كعبه را خانه ي خودش معرفي نموده است، و شيطان همانگونه كه بتها را به آنجا برده بود، همان كار را درباره ي قلب ما نيز انجام داده است. در قلب ما خدايان ريز و درشت را چيده و ما در وسط اين بتها و صنمها هستيم. آيا خودمان را دوست داريم يا نه؟ آيا پول را دوست داريم؟ آيا پول را بيشتر دوست داريم يا خدا را؟! خداوند مي فرمايد: اگر پول را بيش از من دوست بداري، با من نيستي. «ان اللَّهَ لايَغفِرُاَن يُشرَكَ به» (نساء، 48)

هركس به من شرك بورزد، او را نمي بخشم.

خانه مان را دوست داريم يا نه؟ من اين را درك كرده ام. در زندان كه با مرگ (شهادت) فاصله اي نبود، مي خواستيم خودمان را آماده كنيم. سيدالشهدا خانه اي به ما داده بود. ديدم كه كه نمي توانم محبت آن خانه را از دلم بكنم. آن



[ صفحه 33]



خانه برايم عزيز بود. وقتي آزاد شدم، فوراً آن خانه را فروختم و به قم آمدم، اگر مرده بودم، خانه پرست رفته بودم. استادمان مي گفت: در مدرسه دارالشفاء طلبه اي بسيار با تقوي و فاضل بود، او درس خارج مي خواند. زماني كه اين طلبه بيمار شده بود به عيادتش رفتيم. او حصبه گرفته بود و در حال مرگ بود. دعاي عديله مي خوانديم و به او مي گفتيم كه «اذا اتيك الملكان المقربان» ، نترس و بگو «اللَّه جلَّ جلاله» وقتي به «لااله الا اللَّه» مي رسيد چشمانش را مي بست و نمي گفت. باز هم بيدارش مي كرديم چشمانش را باز مي كرد، اما به همين قسمت كه مي رسيد دوباره چشمانش را مي بست و نمي گفت. بالاخره ما ديديم كه وضع خيلي خراب است و بلند شديم و رفتيم. خوشبختانه او نمرد و خوب شد. يك روز در مدرسه فيضيه او را ديديم و به وي گفتيم: الحمدللَّه كه خوب شدي، اما فلاني! تو چرا نمي گفتي «لااله الااللَّه» ؟ آيا بيدار بودي؟ گفت: بله بيدار بودم. مي شنيدي؟ - بله مي شنيدم و مي فهميدم. اما حاج شيخ به من روزي يك قران شهريه مي داد و من آن را پس انداز كرده با آن، يك جلد كفايه خريده بودم. روزي كه در حال مرگ بودم، آن كتاب روبروي من بود. من آن را دوست داشتم. شما نمي ديديد، يك نفر يك منقل آتش روي كفايه گذاشته بود و مي گفت: اگر بگويي «لااله الااللَّه» ، آن را مي سوزانم! من هم نمي توانستم بگويم! نمي توانستم تحمل كنم.

بالاخره ما نمي توانيم از اين صنمها، كه شيطان مقابل ما چيده، دست برداريم: «و غَرَّكُم باللهِ الغَروُر» (حديد 57) آنها ما را گول مي زند. داماد آيت الله العظمي خويي، (پدر زن آقاي گلپايگاني) خودش براي من تعريف مي كرد و مي گفت: از بازار زرگرها در نجف عبور مي كردم. يك قهوه چي مرا صدا زد: سيدنا! برگشتم



[ صفحه 34]



و گفتم: چه كار داري؟ يك حمال را صدا كرد و يك سماور بزرگ (مال قهوه خانه) به او داد و گفت: با ايشان برو! من گفتم: اين كه به درد ما نمي خورد! به ذهنم آمد كه شايد مي خواهد آن را به عنوان وجوهات بدهد، رفتم و صبح پيش او برگشتم و گفتم: قضيه چيست؟! اگر مي خواستي وجوهات بدهي، پولش را مي دادي. گفت: نه، نمي دهم. اين مرا به جهنم مي برد! گفتم: يعني چه؟! گفت: من شاگرد قهوه چي بودم. آن وقتها در كتري، چايي درست مي كردند. من در حسرت يك سماور بودم. به مشهد سفر كردم و اين سماور را از آنجا خريدم. خيلي برايم عزيز بود و مشتري زيادي جذب كرده بود و رونق بخش قهوه خانه شده بود. روزي بيماري حصبه گرفتم و در حال مرگ بودم. دوستان و آشنايان دور من جمع شده بودند و براي من دعاي عديله مي خواندند. يك نفر آمده و سماور را با خود آورده بود. مي گفت: اگر بگويي، مي زنم! و من هر كاري مي كردم تا بتوانم عشق سماور را فراموش كنم، نمي شد! خدا رحم كرد و نمردم وگرنه به واسطه اين سماور راهي جهنم مي شدم.

براي هر كس صنمي مناسب خودش وجود دارد. خداوند متعال زيباپسندي را به عنوان يك نعمت در وجود ما قرار داده و شيطان نيز از همين استفاده مي كند و دردل ما از اين زيبا صنم ها و كلوخ ها رديف مي كند. حالا من از شما مي پرسم: آيا سرنوشت ما دست خداست؟ دست خودمان است؟ يا دست اين صنم هاست؟! واي به حال من اگر وقتي يكي از اينها را بياورند و بگويم: نمي توانم!! روان شناسي مي گويد: سرنوشت انسان دست عشقش است. زيباپسندي يك سكوي پرواز است. اين سكو را گذاشته اند كه مابه واسطه آن به سوي انبياء برويم.



[ صفحه 35]



«قَد كانَتْ لكم اسوةٌ حسنةٌ في ابراهيم» (ممتحنه / 4)

اگر مي خواهيد به جايي برسيد بايد پا در جاي پاي حضرت ابراهيم عليه السلام بگذاريد. در قرآن اين آيه دوبار تكرار شده است. ابراهيم عليه السلام چه كار كرد؟ قرآن نقل مي كند: اولين كاري كه كرد اين بود كه بتها را از بتكده ها بيرون كرد و شكست. آخرين و قوي ترين بت مانده بود، كه آخرين امتحان حضرت ابراهيم عليه السلام بود. اگر گفتيد كدام صنم بود؟ بله، آن، پسرش اسماعيل عليه السلام بود. محبت اولاد بود. آن پيغمبر اولوالعزم در مني يك شب تا صبح در مسجد خودش گريه كرد! گفتند: اي ابراهيم (ع) ! خدا را مي پرستي يا اسماعيل را؟!! اين سئوال را از همه ي ما خواهند پرسيد. ابراهيم (ع) در دل مي گفت: آخر خدايا! من عمري تو را عبادت كرده ام، اين حرف به من نمي آيد. گفتند اگر راست مي گويي اسماعيل (ع) را قرباني كن، خوب چه كنم؟ اين حرف درست است، ولي آيا مي شود؟! تا صبح از خدا مدد خواست و گريه كرد. صبح زود به همراه اسماعيل (ع) با سر و پاي برهنه به عرفات رفتند. ابراهيم عليه السلام در دامنه «جبل الرحمة» اشك مي ريخت و از خداوند مدد مي خواست. او مي گفت: مي دانم، مي خواهم بكنم، ولي نمي شود. نمي توانم!! كمكم كن. ياري ام كن و بالاخره نزديك غروب (عرف الحق) و شب به مشعر و صبح به مني رفت. خدا مي داند كه چه حالي بر او گذشت.

«فلمّا اسلَما و تلَّهُ للجبين» (صافات 103)

هر دو تسليم شدند، و اين ارزش دارد. اسلام اين است. ابراهيم عليه السلام پيشاني پسرش را به خاك ماليد و كارد را كشيد تا او را قرباني كند. خداوند فرمود: «وَ نادَيْناهُ اَنْ يا اِبراهيم قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤيا» (صافات / 104)



[ صفحه 36]



به ما مي گويند: اين كار را بكنيد. لازم هم نيست به كعبه و مني برويد، اسماعيل هاي دلتان را قرباني كنيد. آنها را بگيريد و در پيشگاه خداوند متعال «اسلما و تله للجبين» كنيد. اگر نكرديد، كنار دروازه، كارتان زار است. اين، رفتار خدا با پيامبرش حضرت ابراهيم عليه السلام است.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته



[ صفحه 39]




بازگشت