خوشترين ميراث: حاج بهرام سياره «پريش»




باز دل كوس انالحق مي زند

پر بر تنهاي مطلق مي زند



بند بند هستيم آماده اند

گريه ها فيض حضورم داده اند





[ صفحه 177]





باز هم عزم خدا دارد دلم

سجده سجاده گويد مقبلم



باز دل طرح تكامل ريخته

در ره وصل سحر گل ريخته



آنكه روز و شب به خويشم خوانده است

لحظه ها چشم انتظارم مانده است



عرشيان در مقدمم دف مي زنند

قدسيان (لا حول) گو كف مي زنند



ياد خير از روح مادر مي كنم

شب نمازم ترك بستر مي كنم



محفلم تنها و تنها نيستم

گر چه خاموشم شكيبا نيستم





[ صفحه 178]





مرغم شب مفتون آهنگ من است

تا كليد عشق در چنگ من است



شبنم اشك از گل رخسار من

مي زند گلبانگ بر دلدار من



كاي دليل گريه هاي بي حدم

روي از من برمگردان، آمدم



با دلم آهسته نجوا مي كنم

جانماز كهنه را وا مي كنم



از نم مهر نمازم چون سپند

عطر خاك كربلا گردد بلند



شب كه جسمم را زخواب انگيخته

شوق بيداري به جانم ريخته





[ صفحه 179]





ماهروئي جام آگاهي به دست

گويدم بي مي نمي يابد نشست



خم به جوش است و تو بي پيمانه اي

جرعه نوشي كن چو در ميخانه اي



با توكل عزم را شيرازه كن

با وضو باغ روان را تازه كن



قطره را سجاده دريا مي كند

سجده دردت را مداوا مي كند



چون به او رو مي كني بي نام باش

آگه از تكبيرالاحرام باش



آنكه جان بخشد نماز روشنش

دست خود را برمگير از دامنش





[ صفحه 180]





ناله در محراب ابرويش بزن

چنگ را در جعد گيسويش بزن



آنكه مهرش بر گناهت غالب است

شكر دستور نمازش واجب است



لب چو گويد (قل هو الله احد)

شش جهت گويند (الله و صمد)



اي خدا اي ياد تو دلجوترين

اي نمازت تكيه گاه آخرين



سجده كردم جان سركش رام شد

(ربنا) گفتم دلم آرام شد



هر كه ايمان توأش شد تكيه گاه

بي پناهي را نبيند اي الاه





[ صفحه 181]





با نمازت خود شناسم كرده اي

راوي شعر سپاسم كرده اي



خواستي با خويشتن يارم كني

با نماز از خواب بيدارم كني



اي خدا اي نقشبند لاله ها

اي سرودت ذكر صبح ژاله ها



با نمازت عشقبازي مي كنم

ره به كوي بي نيازي مي كنم



اي به معضل ياد تو مشكل گشا

اي اميد بي نصيبان اي خدا



دوست دارم هستيم ذاكر شود

چشم و دل در ذكر تو قادر شود





[ صفحه 182]





اي خدا گنگ سراپا باورم

دست خالي بر مگردان از درم



گر نيارستم بگويم كيستم

اينقدر گفتم كه كافر نيستم



شرم طاعت مي كشم اي لايموت

پيش رو گر دست گيرم در قنوت



داد قد قامت مرا آزادگي

از سجود آموختم افتادگي



هر كه گل را ديد خار و خس نچيد

كس شناس از درگه ناكس رميد



گفت آن عقلي كه در تن پادشاست

جز خدا تعظيم ديگر كس خطاست





[ صفحه 183]





اي خوشا آنكس كه عقلش يار بود

در ركوعش معرفت در كار بود



ديدمش آئينه اي روشن نهاد

كودكم چون روبرويت ايستاد



وه چه زيبا مي نمايد در نظر

نوجوان چون گشت جذب دادگر



شو به آئين نمازش راهبر

خوشترين ميراث اين است اي پدر



هر كه مسجد داشت در كاشانه اش

رنگ عصمت مي پذيرد، خانه اش



آنكه خاك سنگرش محراب بود

شاهد اشكش شب و مهتاب بود





[ صفحه 184]





روح را سازد سپيد و تابناك

جبهه را در جبهه ماليدن به خاك



(ربنا) رمز به حق پيوستن است

بي نمازي سنگ بر پا بستن است



با نماز آن كن كه شيدائي شوي

زهره اي يابي و زهرائي شوي



آفرين بر شاهكارت يا حسين (ع)

وان نماز نيزه زارت يا حسين (ع)



تيغ را گلبوسه مي پنداشتي

اين شقايق را تو در خون كاشتي



اي دليل لحظه هاي معنوي

حال ما بشنو ز بيت مولوي





[ صفحه 185]





(اي دعا از تو اجابت هم ز تو

ايمني از تو مهابت هم ز تو)



اي كه فردوس است اجر مقبلت

برگ سبز من چه سازد با دلت



از «پريش» اين عرض حال بندگي

نيست غير از خجلت و شرمندگي


بازگشت