پنجره ي زمزمه: رضا اسماعيلي




بوي گل مي شكفد

در هواي دل باراني من

و سحر پنجره ي زمزمه را

روبروي دل من

مي كند باز به مهر

دست گلبوي نسيم

چشم احساس مرا



[ صفحه 143]



مي گشايد به بهار

و دلم زمزمه گر

با پرستوي سحر

مي پرد از قفس زرد خزان

مي رود تا ملكوت گل ياس

مي نشيند به نماز

مي كند راز و نياز

و به آهنگ دعا

بي صدا مي شكند



[ صفحه 144]




بازگشت