مؤذن: عزيزالله شكرريز




شكفتم چو گل، از نداي مؤذن

روم سوي حق، با نواي مؤذن



جمال خدا در دلم جلوه گر شد

از آن نغمه ي دلرباي مؤذن



به مسجد شدم جلوه ي دوست ديدم

ز گلبانگ عشرت فزاي مؤذن





[ صفحه 119]





به محراب رفتم به شوق نيايش

ز تكبير جان بخش ناي مؤذن



ز مستي به معراج ايمان رسيدم

صفا يافتم از صفاي مؤذن



گل باغ هستي شدم از فضيلت

ز آواي حق آشناي مؤذن



سراپا شدم مست درگاه خالق

شدم تا به قرب خداي مؤذن



(شكرريز) بر تو ملك آفرين گفت

چو تكبير گفتي به جاي مؤذن





[ صفحه 120]




بازگشت