هنگام نماز: سيف الله خادمي «خادم»
خواب ديدم كه در آغوش بهار
روي سجاده گلهاي نياز
كلبه اي داشتم از جنس بلور
در آن رو به اقاقي ها باز
[ صفحه 25]
كشمكش بود ميان من و دل
در سخن گفتن با محرم راز
اول از خويش سخنها گفتم
شكوه كردم ز «من» حيلت باز
دو سه گامي به فلق بانگ اذان
آمد از دور ز گلدسته ناز
روي سجاده ي عشق افتادم
جايتان سبز به هنگام نماز
سر و جانم همه تسليم و رضا
با گل عاطفه ها هم آواز
شدم از خويشتن خويش رها
غرق در رايحه راز و نياز
[ صفحه 26]
سرخوش و مست ز گلباده ي عشق
روح سرگشته من در پرواز
ناگهان رايحه اي خوش پيچيد
از شميم سخني روح نواز
گفت: برخيز از اين خواب گران
پسرم وقت نماز است نماز
[ صفحه 27]