راه كسب معاني باطني نماز


راه تحصيل معاني باطني نماز (اخلاص، حضور قلب، فهم معني سخن، تعظيم، هيبت، رجا و حيا)، بدست آوردن اسباب اين معاني است كه آن را دانستيم و تحصيل اين سبب ها به دو چيز ميسر و ممكن است.

اول آن كه خدا را به بزرگي و بلندي شأن بشناسيم و همه ي امور را به او نسبت



[ صفحه 78]



بدهيم و بدانيم كه او به اسرار و پنهاني هاي بندگان و تمامي ذرات عالم، آگاه است و لازم است كه اين معرفت، يقيني باشد وگرنه بي اثر است زيرا آدمي تا به امري يقين نكند خود را براي طلب آن يا گريز از آن آماده نمي كند و اين معرفت، گذرگاهي براي رسيدن به ايمان و موجبي براي حصول معاني مذكور و اسباب آن هاست زيرا آن كه ايمان واقعي دارد، البته هنگام مناجات با پروردگار، اخلاص و حضور قلب دارد و مي فهمد كه چه مي گويد و چه مي خواهد و او را بزرگ مي دارد و ضمن آن كه از او بيمناك است، به او اميدوار و از تقصير و گناه خويش شرمنده است.

دوم، فراغ دل و خالي بودن آن از مشغله هاي دنيايي است زيرا مؤمن و عارفي كه به خدا و جلال و بزرگيش يقين دارد و از معاني باطني نماز، باخبر است، براي غفلت او در نماز، جز پريشاني فكر و پراكندگي خاطر و غايب بودن دل سببي وجود ندارد و چنان كه پيش از اين گفتيم دفع خاطره ها و انديشه هاي فاسد و خيالات باطلي كه موجب پريشاني فكر و پراكندگي خاطر و عدم حضور دل مي باشد، جز به دفع سبب هاي آن ممكن نيست و سبب وارد شدن خاطره ها در ذهن، يا بيروني است يا دروني.

سبب هاي بيروني، آن هايي هستند كه به چشم و گوش مي رسند و گاه انديشه را مي ربايند و در آن تصرف مي كنند و گاهي فكر نمازگزار، از آن چيز به چيز ديگري منتقل مي شود و بعضي از اوقات اين جابجايي انديشه، تكرار مي شود و شخص را به كلي از حال نماز دور مي سازد.



چو هنگام نماز آيد فرازت

مكن ز انديشه ها باطل نمازت [1]



پس ديدن و شنيدن، سبب انديشيدن و برخي از آن انديشه ها سبب بعضي ديگر است و هر كه مرتبه اش قوي و همتش عالي است، آن چه بر حواس او مي گذرد، او را به خود مشغول نمي دارد اما آن كه روح ضعيف و همت اندك دارد، فكر او پريشان و خاطرش پراكنده مي گردد.



[ صفحه 79]



راه علاج، آن است كه اين سبب ها را قطع كند و نگذارد چيزي به چشم و گوش او برسد. بايد ميدان ديد و شنيد خود را محدود كند. براي اين منظور بهتر است كه چشم خود را به زير افكند و يا در خانه ي تاريك نماز بگزارد يا چيزهايي را كه او را به خود مشغول مي كند از پيش روي بردارد يا نزديك ديوار بايستد تا ميدان ديدش فراخ نباشد و در گذرگاه مردم و جامه هاي نقشدار و رنگين و عمارت هاي عالي نماز نخواند، از اين روي اهل عبادت، در خانه ي تاريك و كوچكي كه گاه وسعتش بيش از اندازه ي جاي سجده نبوده است، نماز مي كردند تا فكرشان مجتمع تر باشد و آنان كه در مسجد نماز مي خواندند، چشم ها را فرو مي هشتند و از جايگاه سجده فراتر نمي بردند و نشناختن نفرات سمت راست و چپ را از كمال نماز مي دانستند.

اما سبب هاي باطني، نيت ها و قصدهاي مختلفي هستند كه دل نمازگزار را به وادي هاي مختلف مي برند و انديشه اش را پراكنده مي كنند و چون سخت تر و دشوارتر از سبب هاي ظاهري هستند، فروهشتن چشم و محدود كردن ميدان ديد و شنيد، سودي نمي بخشد زيرا چيزي كه پيش از شروع نماز در دل افتاده براي مشغول كردنش كافي است.

راه علاج، آن است كه نفس را، به قهر، به فهم آن چه مي خواند، باز آرد و دل را از غير نماز به نماز بازگرداند و در اين راه مددكار او آن است كه پيش از آراسته شدن به نماز و گفتن تكبيرةالاحرام، اهميت و مكانت ايستادن در پيشگاه پروردگار و ترسناكي و سختي روز رستاخيز و محاسبه را فرا ياد آرد و دل را از مهمات دنيا خالي و موجبات دنيايي التفات خاطر و مشغول گشتن دل را برطرف سازد تا انديشه اش آرام و دلش سكون يابد و براي نماز آماده شود.

و اگر اين داروهاي آرامش بخش، انديشه هاي او را آرام و قلب او را مطمئن نساخت، دارويي بايد كه مرض را از ريشه بركند. آن چه براي او باعث دل مشغولي و مانع از حضور دل است، مهمات اوست و اين مهمات، اموري هستند كه به سبب شهوت هاي او مهم شده اند. پس بايد با قطع آن علاقه ها و بازداشتن دل از آن ها شهوت ها و بيرون راندن آن مهمات از دل، نفس خود را عقوبت كند زيرا هر چه او را



[ صفحه 80]



از نماز باز دارد، ضد دين و از سپاه ابليس و دشمن اوست.

اين است دارويي كه مي تواند ماده ي مرض را از بن برآورد و چيزي جز آن، سود نمي بخشد. بنابراين بازگرداندن نفس به فهم ذكر، و مداواي به تسكين، تنها در مورد شهوت هاي ضعيف و انديشه هايي كه جز حواشي دل را مشغول نمي كند، سودمند است ليكن براي غلبه بر شهوات قوي تنگ گيرنده، داروي مسكن، مؤثر نيست بلكه پيوسته ميان آن شهوت و صاحب آن كشاكش هست. اين كشمكش حتي در طول نماز او كه مي خواهد بدون پريشاني خاطر با خداي خود به راز و نياز پردازد، امتداد مي يابد و از شر آن رها نمي گردد. مثل چنين شخصي مثل مردي است كه بخواهد با خاطر آسوده در زير درختي به فكر پردازد ولي آواز گنجشكان، خاطرش را مشوش سازد و پيوسته گنجشكان را با چوبدستي بپراند و به فكر خود بازگردد و گنجشكان نيز باز آيند و او باز آن ها را به چوب براند. به وي گويند: اين دور را هرگز نهايت نيست. اگر خلاص مي خواهي درخت را بركن. درخت شهوت نيز چنين است، چون شاخه برآرد و شاخه هايش اطراف را فراگيرد، انديشه ها به سوي آن گرايد؛ چنان كه گنجشكان به سوي درخت و مگس به سوي كثافت ها، و دفع آن به درازا كشد، مگس را چندان كه براني باز آيد و به اين سبب او را به تازي ذباب (ذب مساوي رانده شده به اضافه اب مساوي باز آمد) مي گويند؛ هم چنين است خاطره ها و انديشه ها كه همانند گنجشكان و مگس ها به سوي درخت شهوت و شهوت هاي كثيف، پر مي كشند و دفعشان دشوار است.

تنها راه علاج، آن است كه درخت شهوت را از بن برآورند و شهوت هاي كثيف را از وجود خود بزدايند، شهوات بسيار است و كمتر كسي از آن ها خالي است و همه ي آن ها تحت يك اصل مجتمع اند و آن دوستي دنياست و دوستي دنيا، سر همه ي خطاها و گناهان و اساس نقصان و سرچشمه ي تباهي هاست و هر كه در باطن او دوستي دنياست و اين دوستي براي برگرفتن توشه ي آن جهاني نيست، نبايد طمع كند كه لذت مناجات در نماز براي او پديد آيد، زيرا هر كه به دنيا شاد است، به خدا و مناجات او ناشاد است، و همت آدمي، در زمينه ي آن چيزي است كه به آن شاد و



[ صفحه 81]



دلخوش است. پس اگر مايه ي شادي و دلخوشي اش دنياست، ناگزير همتش متوجه آن خواهد بود. با وجود اين نبايد دست از مجاهده بردارد بلكه بايد سبب هاي مشغول كننده را كم كند و دل را به نماز باز آرد.

دلي كه در آن همت آخرت باشد، اگر همت دنيا را به آن اضافه كنند چون جام پر از سركه اي خواهد بود كه به آن آب اضافه كنند. به اندازه اي كه آب در آن ريزند بناچار سركه بيرون آيد و به اندازه اي كه همت دنيا را داخل دل كنند ناگزير همت آخرت از آن برون خواهد رفت، دلي كه به هنگام نماز بايد ظرف ياد خدا باشد به همان اندازه كه ياد غير خدا داخل آن شود، ياد خدا از آن برون خواهد شد. [2] .

پروردگارا! توفيقي به ما عنايت كن كه بتوانيم ظرف دل را تنها از ياد تو پر نگه داريم. خاصه در نماز كه مخصوص ياد تو است. هر كسي وظيفه دارد كه براي تسلط بر قوه ي خيال خويش بكوشد، زمام آن را در اختيار خود گيرد، بر آن مالكيت و ربوبيت پيدا كند، آن را اصلاح و تربيت نمايد و به آن هدف و جهت بدهد نه آن كه خود اسير و محكوم هوسبازي نيروي شيطاني خيال شود.

راه رهايي از حكومت خيال و هوس، طاعت و بندگي براي خداست. در عبوديت پروردگار، چنين حقيقت و خاصيتي نهفته است كه به انسان، توان تسلط بر نفس و قوه ي خيال و انديشه مي بخشد و او را بر تربيت نيروهاي رواني، ذهني و غريزي خويش قادر مي كند. اين است معني سخن امام صادق (عليه السلام) كه فرمودند:

العبودية جوهرة كنهها الربوبية. [3] .

بندگي خدا گوهري است كه حقيقت آن پروردگاري است.

اگر قوه ي تخيل، بر انسان مسلط شود، نه تنها به او مجال سير الي الله و سفر به سوي خدا را نمي دهد بلكه لطف و صفا و شكوه جان آدمي را از او سلب و تمامي نيروها و استعدادهاي او را تباه و نابود مي كند.

مولوي مي گويد:



[ صفحه 82]





جان همه روز از لگدكوب خيال

وز زيان و سود و از خوف زوال



ني صفا مي ماندش نه لطف و فر

ني به سوي آسمان راه سفر [4] .



آنان كه مي خواهند بر تمركز ذهن و تجمع خاطر خويش قادر شوند، راهي بهتر از عبادت خدا و توجه به او نمي يابند.

فرزند خردسال امام سجاد (عليه السلام) سقوط كرد و اندام وي شكست. از آن حادثه، غوغايي در بيت آن بزرگوار پديد آمد، اما امام كه در حال نماز و مستغرق ياد خدا بود، باخبر نشد و چون نمازش به پايان رسيد و از معراج روحاني خويش باز آمد، سر و صدا و بي تابي اهل خانه را شنيد و از موجب آن پرسيد.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چنان بود كه چشمش به خواب مي رفت اما دلش نمي خوابيد و دچار غفلت از خدا نمي گرديد.

مولوي در شرح حديث: تنام عيناي و لا ينام قلبي [5] ، مي گويد: [6] .



گفت پيغمبر كه عيناي تنام

لا ينام القلب عن رب الانام



چشم تو بيدار و دل رفته به خواب

چشم من خفته، دلم در فتح باب



مردلم را پنج حس ديگر است

حس دل را هر دو عالم منظر است



در زمينم با تو ساكن در محل

مي دوم بر چرخ هفتم چون زحل



همنشينت من ني ام، سايه ي من است

برتر از انديشه ها پايه ي من است



زان كه من زانديشه ام بگذشته ام

خارج از انديشه، پويان گشته ام



حاكم انديشه ام، محكوم، ني

چون كه بنا حاكم آمد بر بني



جمله خلقان، سخره ي انديشه اند

زان سبب خسته دل و غم پيشه اند



من چراغ اوجم، انديشه، مگس

كي بود بر من مگس را دسترس



چون ملالم گيرد از سفلي صفات

بر پرم هم چون طيور الصافات



پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، قلب كساني را كه مسخر قوه ي تخيل خويشند، به پري تشبيه



[ صفحه 83]



مي كند كه در دشتي بر درختي آويخته باشد و باد، هر دم آن را پشت و رو كند.

مثل القلب مثل ريشة في الفلاة تعلقت في اصل شجرة يقلبها الريح ظهراً لبطن. [7] .

از اين روي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با همه ي استواري ايمان خويش، فراوان دعا مي كرد كه:

يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك. [8] .

اي دگرگون كننده ي دل ها! قلبم را بر دين خودت استوار دار.

تا درس پايداري در ايمان و درخواست آن را از خدا، به ما بياموزد.

مولوي، در بيان حديث فوق مي گويد:



در حديث آمد كه دل هم چون پري است

در بياباني اسير صرصري است



باد، پر را هر طرف راند گزاف

گه چپ و گه راست با صد اختلاف



در حديث ديگر آن دل را چنان

كاب جوشان زآتش اندر قازغان



هر زمان، دل را دگر رايي بود

آن نه از وي ليك از جايي بود [9] .




پاورقي

[1] اسرارنامه ي شيخ عطار، ص 179.

[2] با استفاده از مأخذ 92، فصل 83.

[3] مصباح الشريعه، باب 1 (في حقيقة العبودية).

[4] مثنوي رمضاني، ص 11، س 6 و 7.

[5] مسند، احمد بن خليل، 5، 40، 49 و سنن، ابوداود، طهارت، 79.

[6] مثنوي رمضاني، ص 133، س 5 - 12.

[7] جامع الصغير، ج 1، ص 600، حديث 3367 و نهج الفصاحة، ص 561، (با اختلاف).

[8] كتب ادعيه.

[9] مثنوي رمضاني، ص 133، س 29.


بازگشت