ريشه ي واژه ي «نماز»، معاني و كاربردهاي آن
واژه ي فارسي «نماز» از لفظ پهلوي «نماك» گرفته شده است و آن هم به نوبه ي خود از ريشه ي باستاني «نم»؛ به معني «خم شدن» و «تعظيم كردن» مأخوذ است كه بتدريج بر معني «صلات» يا عبادت ويژه ي مسلمين، اطلاق گرديده است. [1] .
با توجه به موارد استعمال كلمه ي نماز، مي توانيم براي آن سه معني كلي در نظر بگيريم:
معني اول: خدمت و خدمتكاري، اطاعت و فرمانبرداري، سر فرود آوري و تعظيم، سر به زمين نهادن، كرنش و تكريم، اظهار طاعت و بندگي.
واژه هاي «نماز بردن»، «در نماز آمدن»، «به نماز آمدن» و «نماز آوردن» به معناي پرستش كردن، عاجزي نمودن، خم شدن به علامت تعظيم و بندگي و به خاك افتادن به قصد تعظيم در برابر پادشاهي يا بزرگي ديگر بكار رفته است.
[ صفحه 48]
بلخي سروده است:
تو را اگر ملك چينيان بديدي روي
نماز بردي و دينار بر پراكندي
و دقيقي طوسي گفته است:
به آيين شاهان، نمازش بريد
به پيش و پس تخت او منگريد
و فردوسي طوسي سروده است:
فراوانش بستود و بردش نماز
همي بود پيشش زماني دراز
فرستاده شد چون به تنگي فراز
زبان كرد گويا و بردش نماز
چو نزديك رستم فراز آمدند
به پيشش همه در نماز آمدند
چو بر بام آن باره بنشست، باز
بيامد پري روي و بردش نماز
و در شعر سوزني مي خوانيم:
شهي كه بارگه اوست سجده گاه ملوك
همي برند بر آن سجده گه ملوك نماز
و اوحدي آورده است:
چون تو محراب ديگران گشتي
ما به جاي دگر بريم نماز
و خاقاني گويد:
چون چرخ در ركوع و چو مهتاب در سجود
بردم نماز آن كه مرا زير بار كرد
و اسدي طوسي سروده است:
چو فغفور را ديد شه پيشباز
نشاند از بر تخت و بردش نماز
بيامد بر جم شه سرفراز
زدور آفرين كرد و بردش نماز
كنيزان گلرخ فراز آمدند
همه پيش جم در نماز آمدند
معني دوم: كلمه ي «نماز»؛ به معاني «پرستش و اداي طاعت ايزد، تعالي،» و «عرض نياز به سوي خدا عالميان است به طريقي كه در شريعت پيغمبران وارد شده است» كه
[ صفحه 49]
در اين معني، معادل كلمه ي «صلوة» مي باشد.
فردوسي در اين معني سروده است:
چنين گفت امروز شاه از نماز
همانا نيايد به كاري فراز
در شعر فرخي آمده است:
طاعت تو چون نماز است و هر آن كس كز نماز
سر بتابد بي شك او را كرد بايد سنگسار
آغاجي گفته است:
عهد و ميثاق خويش تازه كنيم
از سحرگاه تا به وقت نماز
ناصر خسرو سروده است:
گفتم كه نماز از چه بر اطفال و مجانين
واجب نشود تا نشود عقل، مخير؟
و از خواجه عبدالله انصاري است:
نماز را به حقيقت قضا توان كردن قضاي
صحبت ياران نمي توان كردن
و در شعر خاقاني است:
قنوت من به نماز و نياز در اين است
كه عافنا و قنا شرما قضيت لنا
همو در جاي ديگر گويد:
از پي سجده ي رخ تو چنان
عابدان در نماز مي غلطم
مولوي گويد:
او بيان مي كرد با ايشان به راز
سرانگليون و زنار و نماز
سائلي پرسيد واعظ را به راز
موي عانه هست نقصان در نماز؟
گفت واعظ: چون شود عانه دراز
بس كراهت باشه از وي در نماز
يا به نوره يا به ستره بسترش
تا نمازت كامل آيد خوب و خوش
[ صفحه 50]
و سعدي سروده است:
پيش نماز بگذرد، سرو روان و گويدم
قبله ي اهل دل منم سهو نماز مي كني
ديگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت كني كه قبله چنين است
و در سروده ي حافظ:
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
در ادب پارسي، «نماز نيمروز»، «نماز پيشين» و «نماز ميانين»؛ به معني نماز ظهر است:
فرخي گفته است:
به گونه شب، روزي برآمد از سركوه
كه هيچگونه بر او كارگر نگشت بصر
نماز پيشين انگشت خويش را بر دست
همي نديدم و اين از عجايب است و عبر
در صفحه سي و سوم از كتاب «قصص الانبيا» آمده است: پس كيومرث برفت. چون از نظر ايشان غايب شد، نماز پيشين بود. و در «انيس الطالبين» مي خوانيم: «و اتفاقاً هوا ابر بود. خواجه از من پرسيدند كه وقت نماز پيشين شده است؟» «... به اداي فرض نماز پيشين مشغول بودند.»
و در «تاريخ بيهقي»، صفحه 143، مي خوانيم:
بونصر قلم ديوان برداشت، نسخت كردن گرفت. خويشتن و مرا پيش بنشاند تا بياض كردي و تا نماز پيشين در آن روزگار شد.
هم چنين در متون پارسي، «نمازدگر»، «نماز ديگر» و «نماز پسين»؛ به معني «نماز عصر» و «پسين گاه» به معني «هنگام نماز عصر» بكار رفته است.
تا نباشد چو سپيده دم، هنگام زوال
تا نباشد چو نماز دگري وقت سحر
در قابوسنامه آمده است:
[ صفحه 51]
روزت به نماز دگر آمد به همه حال
شب زود درآيد چو نماز دگر آيد
و در ترجمه ي بلعمي مي خوانيم:
سليمان به آفتاب نگريد: آفتاب فرو شده بود. نماز ديگر از وقت گذشته بود.
انوري گفته است:
هر نماز دگري بر افق از قوس قزح
درگهي بيني افراشته تا اوج زحل
و سعدي سروده است:
بيچاره كسي كه در فراقت
روزي به نماز ديگر آرد
هم چنين در ادبيات فارسي، «نماز شام» به جاي «نماز مغرب» بكار رفته است.
فرخي سيستاني سروده است:
نماز شام ز بهر طلايه پيش برفت
محمد عربي با جماعت احرار
و در شعر سوزني:
شاهي كه دميد فلك صبح و دولتش
روز مراد دشمن او شد نماز شام
سعدي سروده است:
چنان شدم كه به انگشت مي نمايندم
نماز شام كه بر بام مي روم چو هلال
در متون پارسي، «نماز عشاء» را «نماز خفتن» خوانند در صفحه ي يكصد و پنجاه و نهم از انيس الطالبين آمده است:
بعد از اداي نماز شام و نماز خفتن، بوي سيب به مشام من رسيد.
و در تاريخ بيهقي مي خوانيم: و نماز خفتن سوي تكين آباد رفتند.
هم چنين در ادبيات ما «نماز بام»، «نماز بامداد»، «نماز بامدادين» و «دو گانه» به جاي «نماز صبح» استعمال شده است:
در «تاريخ بيهقي» آمده است: امير نماز بامداد بكرد و روي به شهر آورد
و در تاريخ سيستان آمده است: «علي الصباح ديگر روز، دوشنبه، نماز بام، حصار
[ صفحه 52]
بستند.»
و در «گلستان سعدي» مي خوانيم:
«پدر را گفتم از اينان يكي سر بر نمي دارد كه دوگانه به درگاه يگانه بگزارد.»
و در شعر امير خسرو دهلوي:
بخ بخ اين زاهد دوگانه گزار
كه دوگان سجده مي كند يك بار
لازم به يادآوري است كه مردم پارسي زبان، واژه ي «نماز بستن» را به جاي «تكبيرة الاحرام» بكار مي برده اند و مي برند.
پاورقي
[1] با استفاده از احكام قرآن، دكتر محمد خزائلي، ص 338، انتشارات جاويدان، چ 1358.