نماز شكر نماز اخلاص (خاطره - 6)


پدربزرگم روحاني بود. او هر روز در مسجد محلّه بچّه هاي 6 تا 15 ساله را جمع مي كرد و به آن ها نماز و قرآن تعليم مي داد. همه بچه هاي محله در آن جلسات درس شركت مي كردند. من هم كه در آن روزها يك پسر بچّه شش ساله بودم در جلسه شركت مي كردم و نحوه ي خواندن نماز را ياد مي گرفتم.

به ياد دارم آموزش هاي پدربزرگ چهار ماه طول كشيد. يك روز وقتي بزرگ ترها نماز ظهر را به جماعت اقامه كردند، پدربزرگ محراب را ترك نكرد و گفت: «بچه هاي كلاس وضو بگيرند و بيايند، مي خواهيم براي قدرداني از خداوند بزرگ همه با هم دو ركعت نماز شكر به جا بياوريم.» همه ي ما زود وضو گرفتيم و پشت سر پدربزرگ به نماز ايستاديم.

شيريني آن نماز هنوز هم با من است. بعضي اوقات وقتي به نماز مي ايستم، شيريني آن نماز به يادم مي آيد. خدا مي داند كه آن نمازِ با اخلاص چه قدر لذّت بخش بود.



[ صفحه 22]




بازگشت