قيس بن سعد


قيس يكي از اصحاب با وفاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) و از ياران مخلص اميرمؤمنان به شمار مي رود. او انساني جامع و كم نظير و در ابعاد مختلف، داراي شخصيتي ممتاز است. قيس در ميدان شجاعت يكه تاز است. در جنگ صفين از سرداران لشكر علي (عليه السلام) بود. او از نمونه هاي عالي كياست و زيركي بوده، در ميدان خدمت به مردم بسيار كوشاست.

قيس براي رفع نياز نيازمندان تلاش فراواني مي كرد. علاوه بر كمكهاي بسياري كه بلاعوض در اختيار مستمندان مي گذاشت، از اموال خود اندوخته ي زيادي را به عنوان قرض الحسنه براي پرداخت به متقاضيان وام منظور نموده بود.

او يك بار بيمار مي شود، اما از آنجا كه عيادت كنندگان چنداني ندارد، از همسر خود، قريبه بنت ابي قحافه مي پرسد چرا عيادت كنندگان من اندكند؟! او پاسخ مي دهد: چون بسياري از آنها از شما پول قرض گرفته و به موقع نتوانسته اند بپردازند، از اين بابت شرمنده اند و لذا خجالت مي كشند به ديدن شما بيايند!

راستي اگر ما به جاي قيس بوديم چه انتظاري از اين گونه افراد داشتيم؟ علي القاعده توقع ما اين است كه بدهكاران ضمن تشكر، بدهي خود را به موقع بپردازند تا مزاحمت و ناراحتي براي وام دهنده پيش نيايد و به اصطلاح كسي كه آمده است ثوابي را انجام دهد كباب نشود و باز هم مايل باشد اين گونه امور خير را انجام دهد، نه اينكه براي هميشه پشيمان گردد!

به علاوه، عدم عيادت از بيمار را، آن هم به دليل اينكه نتوانسته اند به موقع بدهي خود را به او بپردازند، نمي پذيريم.

اما قيس هنگامي كه متوجه اين موضوع گرديد، فرمود:

اخزي الله مالاً يمنع الاخوان من العياده.

«خداوند پست و خوار گرداند مالي را كه مانع از عيادت برادران ايماني گردد.»



[ صفحه 319]



آن گاه از هر كس طلبي داشت، آن را به او بخشيد. [1] .

قيس در ميدان عبادت نيز مي درخشيد.

مسعودي در كتاب مروج الذهب مي نويسد:

كان قيس بن سعد من الزهد و الديانه و الميل الي عليّ بالموضع العظيم.

«قيس بن سعد در زهد (با داشتن آن همه ثروت) و دين داري و علاقه اش به علي در جايگاه بزرگ و والايي قرار دارد.»

قبل از پرداختن به داستاني درباره ي قيس، لازم است سخني از حضرت امام خميني (ره) را نقل نماييم، ايشان مي فرمايد: اگر مقامات عارفان را مي شنويد ولي باور آن برايتان سنگين و مشكل است، منكر آن نشويد و نگوييد اين كار، ناشدني است و يا اين مقام، دست نايافتني است. احتمال بدهيد كه براي برخي شايد امكان پذير باشد.

روزي قيس در حال نماز بود، هنگامي كه مي خواست به سجده برود، در همان جاي سجده اش ماري را مشاهده مي كند، قيس به نماز خود ادامه مي دهد و در كنار همان مار سر به سجده مي گذارد. مار به دور گردن او مي پيچد، صحنه ي بسيار حساس و وحشتناكي است، قدرت روحي عجيبي مي خواهد. انسانهاي ضعيف النفسي پيدا مي شوند كه بوي خوش يك طعام آنها را بي اختيار مي كند و يا يك نگاه، تمام هستي آنها را بر باد مي دهد، اما قيس چه قدرت روحي عجيبي دارد! انسان را به ياد فرمايش امام صادق (عليه السلام) مي اندازد كه مي فرمايد:

ما ضعف بدن عما قويت عليه النيه. [2] .

«هيچ گاه جسمي با داشتن نيت و اراده ي قوي، ناتوان نگرديد.»

آري، قيس و امثال او تن و جسمشان در اختيار و فرمانبردار روح توانمند آنهاست. بر عكس بسياري، كه اين روح ضعيف آنهاست كه مطيع و سر سپرده ي هواها و هوس ها



[ صفحه 320]



و تمايلات تن و جسم آنهاست. اما قيس در چنين حالتي نماز خود را با حفظ روحيه و حالات عارفانه و عاشقانه ادامه داد و بدون اينكه از نماز خود بكاهد و يا آن را با سرعت بخواند، نماز خود را به پايان رساند. آن گاه مار را گرفت و به سويي پرتاب كرد. [3] .

علامه ي اميني در كتاب گرانقدر الغدير پس از نقل اين ماجرا از تاريخ ابن عساكر و طبري، منشأ چنين حالتي را تربيت خانوادگي و سفارش پدر دانسته، مي فرمايد:

و كان ذلك الخشوع و الاقبال الي الله في العبادة و افراغ القلب بكله الي الصلوة من و صايا والده الطاهر

«اين خشوع و توجه به خدا در عبادت و خلوت ساختن دل فقط براي نماز، از وصيت هاي پدر پاك ايشان مي باشد.»

آن گاه علامه ي اميني وصيت پدر قيس به فرزندش را اين چنين نقل مي فرمايند: يا بني اوصيك بوصيه فاحفظها فاذا انت ضيّعتها فانت لغيرها من الامر اضيع

«فرزندم! تو را به امري وصيت مي كنم، به آن پايبند باش و چنانچه آن را (با عمل نكردن به آن) تباه سازي، ساير وصاياي مرا به مراتب تباه تر خواهي ساخت.»

اذا توضأت فاتم الوضوء

«پسرم! هنگام وضو گرفتن، وضويت را كامل به جاي آور.»

بديهي است چنانچه انسان مقدمه ي كاري را به صورت صحيح انجام ندهد و فراهم نسازد، نخواهد توانست اصل آن كار را به طور كامل و صحيح انجام دهد.

سپس او ادامه مي دهد:

ثم صل صلوة امرءٍ مودّع يري انّه لا يعود [4] .

«آن گاه آن گونه نماز بخوان كه فكر كني اين نماز، آخرين نماز تو و نماز خداحافظي توست.»



[ صفحه 321]




پاورقي

[1] الخطيب / ج 1 / ص 177 - الغدير / ج 2 / ص 84.

[2] بحار / ج 70 / ص 205.

[3] مروج الذهب / ج 2 / ص 63 - الغدير / ج 2 / ص 91.

[4] الغدير / ج 2 / ص 91 - تاريخ ابن عساكر / ج 6 / ص 90.


بازگشت