منشأ حيا


ريشه ي حيا و شرم غير منطقي را در تربيت غلط خانوادگي بايد جست و جو نمود. فرصت ندادن به كودكان و نوجوانان براي ابراز عقيده، جلوگيري از شكوفايي استعداد آنهاست و از بروز حق خواهي و حق جويي آنان ممانعت به عمل مي آورد.

پدران و مادران لازم است، سخنان فرزندان خود را به دقت گوش كنند و آنان را به عنوان كساني كه در حد خود مي فهمند و تحليل دارند و بين مسائل ارتباط برقرار نموده، نتيجه گيري مي كنند، بپذيرند و آنها را در بيان مقاصد خود كمك نمايند. در غير اين صورت، فرزند آنها حرف خود را نمي زند و جرأت ابراز عقيده را از دست مي دهد و چنانچه حقش هم ضايع شد، از كنار آن به راحتي مي گذرد.

ريشه ي بي حيايي و بي شرمي نيز از خانواده شروع مي شود. برخي پدران و مادران در برابر كودكان و نوجوانان خود و بدون توجه به بدآموزي هاي گفتار، اعمال و رفتارشان، هر چه خواستند مي گويند و هر عملي را انجام مي دهند، و بدين وسيله از همان آغاز تخم بي حيايي و بي شرمي، گستاخي و بي توجهي به اصول اخلاقي و ارزشهاي معنوي را در دل فرزندان خود مي كارند.

البته بحث حيا، خود بحث مفصلي است كه فرصت مناسبي مي طلبد و جداگانه يا در ضمن مباحث اخلاقي بايد مطرح و مورد بررسي قرار گيرد. آنچه اكنون از بحث حيا مورد نظر ماست، حيا از خداست، آن هم هنگام نماز، كه در اينجا اندكي به توضيح آن مي پردازيم.

انسان به عنوان يك آفريده كه پروردگارش نعمت هاي بيشماري در اختيار او نهاده است، پيوسته خود را مديون خدا مي داند و در برابر اين همه لطف و محبت،



[ صفحه 252]



هميشه شرمسارست، و از اين جهت كه او خود را اشرف مخلوقات مي داند، در برابر آفريدگاري كه هستي تسليم او و آفرينش فرمانبردار اوست، گردنكشي و چموشي مي كند و مرتكب نافرماني و معصيت مي گردد، شرمگين است. و نيز از اين جهت كه همه ي موجودات تسبيح گوي خدايند، ولي او غافل است و در برابر يك جهان آواز و خروش، او سرد و خاموش است، احساس حقارت مي كند و به قول سعدي:



دوش مرغي به صبح مي ناليد

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش



يكي از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسيد به گوش



گفت باور نداشتم كه تو را

بانگ مرغي چنين كند مدهوش



گفتم اين شرط آدميت نيست

مرغ تسبيح گوي و من خاموش [1] .



آيا براستي نبايد انسان لحظه اي تأمل كند و بينديشد؟ در جهان پرآواز كه قرآن مي فرمايد:

و ان من شيء الا يسبح بحمده [2] ، بي آواز بودن او چه معنايي دارد؟ آيا سكوت او در هنگامه ي زمزمه ي تسبيح موجودات، مايه ي شرمساري نيست؟! آيا در جايي كه ذرات عالم تسليم امر خدايند، عصيان ها و كوتاهي هاي او مايه ي خجالت نيست؟!

از اين گذشته، كجا مي توانيم شكرگزار اين همه نعمت هايي باشيم كه خداوند به ما عنايت فرموده است و اين خود نيز مايه ي خجالت و سرافكندگي ديگر ماست.



از دست و زبان كه برآيد

كز عهده ي شكرش به درآيد



بنده همان به كه ز تقصير خويش

عذر به درگاه خداي آورد



ور نه سزاوار خداوندي اش

كس نتواند كه به جاي آورد [3] .



در حالي كه همه ي اين نعمت ها را خداوند براي انسان و انسان را براي عبادت و بندگي خود آفريده است. [4] .



[ صفحه 253]



آري، خداوند انسانها را آفريد و آنچه مورد نياز آنها و موجب آرامششان است در اختيارشان نهاد و امكانات مختلفي را برايشان فراهم ساخت. شما به خوبي مي دانيد، كه حتي براي تهيه ي لقمه ناني كه شما ميل مي فرماييد، چه هماهنگي گسترده اي در هستي به عمل مي آيد، و چه زحمات گسترده اي در خارج و داخل بدن صورت مي پذيرد تا نيازهاي بدن انسان تأمين گردد.

آيا انسان در برابر اين همه عنايات و نعمتهاي پروردگار، نعمت هاي بروني و نعمت هاي دروني مانند قلب و كبد و كليه و مجموعه ي خدمتگزاراني كه در بدن مشغول خدمتند و سلامت انسان را تأمين مي كنند، شرمسار خدا نيست؟! نعمت هايي كه معمولا به آنها توجهي نداريم و ارزش و قدر آن را از كساني كه فاقد آنها هستند و يا از بيماران و گرفتاران بايد پرسيد. به طور قطع يكي از ابعاد عيادت بيمار، علاوه بر استحكام پيوندهاي اجتماعي و پاسخگويي به نياز عاطفي شخص بيمار، توجه به نعمت هايي است كه خداوند به ما عنايت فرموده و هر كدام به خوبي وظيفه ي خود را انجام مي دهند.

حال چگونه مي توانيم شكرگزار نعمت هاي الهي باشيم؟ ناچاريم اعتراف كنيم كه خدايا خجالت زده ي اين همه محبت و نعمت تو هستيم!

بعد ديگر حيا، حيا در برابر عظمت خداست. انسان هنگامي كه در برابر شخص بزرگي قرار مي گيرد، معمولا سرافكنده است. يعني چشم به چشم او نمي دوزد و در برابر او سر را پايين مي گيرد. اين نوع حجب و حيا، بيانگر احساس حقارت و كوچكي در برابر عظمت طرف مقابل است. انسان در برابر عظمت خدا، احساس حقارت مي كند و حالت شرم و حيا دارد. وجود چنين حالتي در همه جا خوب است، در محل كار، محل تحصيل و در فضاي كسب و تلاش.


پاورقي

[1] گلستان سعدي / باب دوم / حكايت 26.

[2] اسراء / آيه ي 44.

[3] گلستان سعدي / باب اول / حكايت 1.

[4] و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (ذاريات / آيه ي 56).


بازگشت