ترك نماز جمعه نشانه ي نفاق است


امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد:

صلاة الجمعه فريضة و الاجتماع اليها فريضة مع الامام فان ترك رجل من غير علة



[ صفحه 146]



ثلاث جمع فقد ترك ثلاث فرايض و لايدع صلاة فرايض من غير علة الا المنافق [1] .

«نماز جمعه واجب است و حضور در آن كه با جماعت برگزار مي گردد نيز واجب است. هر كس سه هفته ي متوالي آن را بدون علت ترك نمايد، در حقيقت سه فريضه ي الهي را ترك نموده است و هيچ كس نمازهاي واجب را بدون علت ترك نمي كند، مگر شخص منافق»

همچنين امام باقر (عليه السلام) در روايت ديگري مي فرمايد:

من ترك الجمعه ثلاثا متواليات بغير علة طبع الله علي قلبه [2] .

«هر كس سه نماز جمعه ي متوالي را بدون عذر ترك كند، خداوند بر قلب او مهر مي نهد.»

كنايه از اينكه دريچه ها و روزنه هاي دل او مسدود مي گردد و از فيض انوار الهي محروم مي شود. در حديث ديگري داريم كه خداوند بر قلب چنين كسي مهر نفاق مي زند. (من ترك ثلاث جمع متعمدا من غير علة طبع الله علي قلبه بخاتم النفاق) [3] .

نكته ي مهم

در مجموعه ي احاديثي كه ذكر گرديد به مطلب قابل تأمل و دقتي برخورد مي كنيم. احاديث گوياي اين مطلب است كه عدم حضور در نماز جمعه، زمينه ي نفاق را در درون انسان فراهم مي كند و به تدريج گسترش مي يابد.

با تفحص در آيات و احاديث به موارد اندكي برخورد مي كنيم كه كاري علت ايجاد نفاق، در ايمان مذهبي انسان شود، يكي از آن موارد اندك، ترك نماز جمعه است. راستي چه ارتباطي است بين ترك نماز جمعه و فراهم آمدن زمينه ي نفاق و تضعيف ايمان در انسان؟ با اندك تأملي در نماز جمعه اين ارتباط روشن مي گردد.

نماز جمعه داراي دو خطبه است كه خطيب جمعه در آنها، هم به بيان امور



[ صفحه 147]



اجتماعي و دنيوي مردم مي پردازد و هم بحث تقوا را مطرح كرده، تذكرات لازم را به نمازگزاران مي دهد. از آنجا كه نشاط درخت ايمان و اعتقاد به خدا در درون انسانها وابسته به تقواست و شادابي و پر فروغي تقوا نيز وابسته به تذكر و يادآوري است و انسان ها پيوسته به اين تذكر و يادآوري نياز دارند، [4] نماز جمعه فرصت ارزنده اي است براي شنيدن اين گونه تذكرات و يادآوري ها، بنابراين عدم حضور در نماز جمعه سبب مي گردد بر اثر شنيدن تذكرات و يادآوري ها، بنابراين عدم حضور در نماز جمعه سبب مي گردد بر اثر نشنيدن تذكرات و يادآوري هاي اخلاقي و تقوايي، به تدريج فروغ چراغ ايمان در درون انسان كاسته شود و كم كم به بي فروغي تبديل گردد.

با توجه به آثار اقامه ي نماز جمعه و عواقب ترك آن كه از جمله زمينه سازي نفاق در درون انسان است، آيا مي توان به خاطر بي تفاوتي يا عدم اهميت و يا تنبلي و حتي داشتن عذرهاي واهي و يا جزيي و مشكلات قابل حل، نماز جمعه را ترك كرد! بسياري براي عدم حضور خود در نماز جمعه عذر مي آورند، آيا انصافا اين عذرها مي تواند عذر باشد و دليل موجهي براي ترك نماز جمعه به حساب آيد؟!

آيا به خاطر اين گونه عذرها و بهانه ها، كارهاي لازم و ضروري ديگر خود را ترك مي كنيم؟!

آن كس كه بدون عذر و يا با عذرهاي بسيار جزيي نماز جمعه را ترك مي كند، خود را از فيض حضور در اين مجمع معنوي محروم مي سازد و در نتيجه اين همه آثار و پاداش مترتب بر آن را از دست مي دهد. چنين شخصي بايد بداند كه در شناخت معيارها اشتباه مي كند، اگر او معيارشناس و به اصطلاح سكه شناس باشد، سكه ي نماز جمعه را با سكه ي درهم و دينار عوض نمي كند، آري همان گونه كه در بازار، سكه وجود دارد، در نماز جمعه هم سكه يافت مي شود. اما به راستي به سراغ كداميك بايد رفت؟

سكه شناسان مجرب مي دانند كه سكه ي نماز جمعه از هر سكه اي برتر و بهتر است، آنها هيچ گاه فلز بي ارزشي را بر طلاي ناب ترجيح نمي دهند. حال اگر نماز جمعه را ترك كرديم و دنبال امور ديگري شتافتيم، معيارشناس و سكه شناس واقعي



[ صفحه 148]



نيستيم.

و به قول شاعر: سخن شناس نه اي دلبرا خطا اينجاست!

براستي مگر مي شود، كسي با عذرهاي واهي و يا به دليل خستگي در خانه بنشيند و نماز جمعه را ترك كند؟!

ضمن بررسي احاديثي كه از پيشوايان گرامي اسلام در ارتباط با ترك نماز جمعه وارد شده است، به چند تعبير مختلف، اما داراي مضمون واحد درباره ي كسي كه نماز جمعه را ترك مي كند برخورد مي كنيم، مانند طبع الله علي قلبه. [5] يا طبع الله علي قلبه بخاتم النفاق [6] و يا فهو المنافق، [7] براي روشن تر شدن مفهوم نفاق و منافق در اين گونه موارد، مفيد است بحث كوتاهي در اينجا داشته باشيم، زيرا عدم آگاهي از معاني واژه ها، سر منشأ بسياري از كجروي ها و انحرافات در طول تاريخ اسلام گرديده است. البته لازم است از ضررها و خسارتها و جريانهاي ناسالمي كه از ناحيه ي غلط معنا كردن واژه ها و بازي كردن با كلمات، متوجه جوامع اسلامي گرديده، پرده برداري شود.

اين گونه جريانات، به دليل سطحي نگري نسبت به مسائل اسلامي و ناآگاهي از معارف ناب و خالص آن و بدون دقت در لغات، از واژه ها چماقي ساختند براي تكفير مسلمانان، به عنوان مثال از ناحيه ي همين كلمه ي «شرك»، توسط وهابي ها چه لطمه هايي به انديشه و تفكر مسلمانها وارد آمده است.

اينها با ظاهر بيني به دليل اينكه مثلا در قرآن آمده است «يدالله فوق ايديهم» [8] مي گويند خدا دست دارد، اما توجه ندارند كه قرآن نيز در بيان مطالب از تعابيري كه مورد گفت و گوي مردم است استفاده مي كند. وقتي مردم مي گويند فلاني دستش كوتاه است، منظور كوتاهي طول دست او نيست، بلكه منظور عدم توانايي مالي اوست.

استفاده از اين گونه تعابير در قرآن و احاديث فراوان است. [9] .



[ صفحه 149]



از واژه هايي كه بيشترين بازي را با آن كرده اند، كلمه ي شرك است. اينها مي گويند كلمه ي شرك در هر كجاي قرآن و روايات يافت شود به معناي آن است كه دارنده ي آن مسلمان نيست و از جامعه ي اسلامي خارج است. اما دقت در آيات و روايات چيز ديگري را بيان مي كند، به عنوان مثال در آخرين آيه ي از سوره ي كهف آمده است:

فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه احدا. [10] .

«هر كس به لقاي پروردگارش اميدوار است، بايد عمل نيك انجام دهد و احدي را در عبادت و پرستش پروردگارش شريك نگرداند.»

به اعتقاد تمامي مفسران اين آيه شامل ريا مي شود (البته برخي مفسران معتقدند كه فقط همين آيه در مورد رياست.)

با اندك تأملي متوجه مي شويم كه شرك در اين آيه با «شرك كفري» نمي خواند، زيرا در اين آيه آمده است كه فمن كان يرجو لقاء ربه. «هر كس كه مي خواهد به لقاي پروردگارش برسد.» بديهي است كه اين اميد براي كسي است كه خدا را قبول دارد، حال اگر شرك در اين آيه را، شرك مترادف با كفر منظور كنيم، به استناد اين آيه بايد بگوييم غير از افراد اندكي همه ي مسلمانها مشركند، به طور قطع منظور از شرك در اين آيه بدين معنا نيست، مضافا اينكه روايات مطلب را كاملا روشن مي كنند.

در تفسير فتح القدير حديثي از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نقل شده است كه مقصود، از شرك در اين آيه را واضح مي كند.

شداد بن اوس مي گويد: شنيدم از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) كه مي فرمود:

اتخوف علي امتي الشرك و الشهوته الخفيه

«نسبت به امتم از دو چيز نگرانم، شرك و خواهشهاي نفساني پنهان.»

راوي سؤال مي كند: يا رسول الله بعد از شما امتت مشرك مي گردند؟ پيامبر مي فرمايند: بله، سپس پيامبر ادامه مي دهند:

اما انهم لايعبدون شمسا و لاقمرا و لاحجرا و لا وثنا لكن يرائون الناس باعمالهم. [11] .



[ صفحه 150]



«اما آنها پس از من نه خورشيدي مي پرستند و نه ماهي و نه سنگي. نكن با كارهايشان خودنمايي مي كنند و رياكاري مي نمايند.»

در اين روايت به رغم اتهام هاي وهابيون به مسلمانان، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) تصريح مي كند كه شرك در مقام اعتقادي متوجه جامعه ي اسلامي نمي شود، منتهي آن چيزي كه مسلمانها گرفتار آن مي شوند اين است كه كارهايشان را براي غيرخدا انجام مي دهند. روزه مي گيرند، نماز مي خوانند، زكات مي دهند و بسياري از كارهاي ديگر، ولي خالص براي خدا نيست و اين شرك در مقام عمل است.

براي تأييد مطلب فوق، حديث شريفي را كه هم در كتاب فتح القدير و هم در كتاب گرانقدر تفسير قمي به عنوان دو كتاب تفسيري شيعه و سني آمده است، ذكر مي كنيم.

راوي مي گويد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه مي فرمودند:

من صلي صلاة يرائي بها فقد اشرك و تصدق مرائي فقد اشرك. [12] .

«كسي كه براي خودنمايي نماز بخواند، او مشرك شده است و كسي كه براي خودنمايي صدقه بدهد، او نيز مشرك شده است.»

آن گاه پيامبر آيه ي شريفه ي فمن كان يرجو... را تلاوت فرمود.

در كتاب تفسير قمي در پايان اين روايت از امام نقل شده است كه منظور از اين شرك، ريا است.

البته روايات زيادي از طرف شيعه و سني داريم كه از رياكار به عنوان مشرك نام برده شده است. به عنوان نمونه مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني (ره) در كتاب وسيلة النجاة و حضرت امام (ره) در تحرير الوسيله نقل مي فرمايند كه: در روز قيامت به رياكار گفته مي شود: اي كافر! اي مشرك!

بنابراين نتيجه مي گيريم كه اگر بنا باشد به استناد ظاهر اين روايات هر كسي كه ريا كند، ولو كمترين ريا، مشرك قلمداد شود، پيامد اين سخن چه خواهد بود؟ آيا جز



[ صفحه 151]



اين است كه در هر زمان، فقط عده ي انگشت شماري مسلمان بيشتر نخواهيم داشت! و چه انديشه اي بدتر و خطرناكتر از اين كه سعي نمايد، ياوران پيامبر را هر چه كمتر و كمتر نشان دهد و با هزار دليل ثابت كند كه مسلمانان مسلمان نيستند و معتقدين به قرآن مشرك هستند! زيرا مثلا قبر پيامبر را مي بوسند و يا تسبيح به دست دارند و يا... و اين استفاده ي نامشروع از لغات است كه متأسفانه در طول تاريخ رواج داشته است.

بنابراين هر كجا كلمه ي شرك باشد، به معناي نفي ربوبيت پروردگار نيست، ممكن است كسي خدا را قبول داشته باشد، صفات جلال و جمال او را پذيرفته باشد و همه ي كمالات را فقط از خدا و براي خدا بداند، اما مثلا، هنگامي كه نماز مي خواند و يا روزه مي گيرد و يا زكات مي پردازد، چون خودش را تربيت نكرده، گوشه ي چشمي هم به نگاه ديگران داشته باشد. اين فرد به اين معنا مشرك است، يعني در كارش غيرخدا را هم شريك نموده است. او در عمل مشرك شده است، ولي اگر كسي در مقام عمل، براي خدا شريك قائل گرديد، دليل نمي شود كه در مقام انديشه و اعتقاد هم براي خدا شريك قائل باشد. منتهي چون او اسير هواي نفس است، گاهي اوقات كارهايش را براي غيرخدا انجام مي دهد.

لذا شرك در اينجا به اين معناست كه، كار فرد از رده خارج شده، نه اعتقادش! و به اين معنا نيست كه او مسلمان نيست يا خدا را قبول ندارد و يا قرآن و اسلام را قبول ندارد، از رده ي مسلمانان خارج گرديده است.

البته چقدر خوب است كه ما همه ي كارهايمان را فقط به خاطر خدا انجام دهيم. (قل ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين) [13] .

مشابه همين مطلب را در اين آيه ي شريفه هم داريم:

ارأيت من اتخذ الهه هواه [14] .

«آيا آن كسي را كه هواي نفس خود را خداي خويش قرار داده است، مشاهده كردي؟» بديهي است مسلماني كه تسليم هواي نفس است، منكر خداي خود نيست و



[ صفحه 152]



هواي نفس خود را خالق و رازق خود نمي داند، بلكه اسير هواي نفس است. در واقع اطاعتي كه بايد از خدا داشته باشد، از نفس خويش دارد.

آن شركي ضد ايمان است كه كسي براي غيرخدا به طور مستقل اثري قائل شود، اما اگر كسي چيزي را مؤثر بداند به عنوان اينكه اين اثر را خدا به او داده است، اين نه تنها شرك نيست، بلكه ايمان است.

آن شركي كه قرآن مي فرمايد: خداوند همه ي گناهان را به جز آن مي بخشد، شرك در ربوبيت است. يعني كسي براي غيرخدا بالاستقلال اثري قائل شود. اين انسان از نظر فكري و اعتقادي آلوده و منحرف است و ديگر مسلمان نيست و نجس مي باشد.

نفاق هم از اين جهت، همانند شرك است. نمونه ي با ارزش همان است كه كسي اسلام را باور ندارد، منتهي براي بهره گيري از امكانات جامعه ي اسلامي در جهت بهتر ضربه زدن به اسلام و مسلمانان، تظاهر به اسلام مي كند.

در صدر اسلام هنگامي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و مسلمانان قوتي يافته، قدرتي به دست آورند، برخي كه قبلا كافر بودند به حسب ظاهر اظهار اسلام كردند. قرآن در آيات متعدد پرده از چهره و نيات پليد اين گونه افراد بر مي دارد. و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزءون. [15] .

«و هنگامي كه با هم پالكي هايشان خلوت كردند مي گويند ما با شما هستيم، ما مسلمانها را به مسخره گرفته، بازي شان مي دهيم» و نفاق به معناي اصلي كلمه يعني اين. اما آيا نفاقي كه در حديث گذشته داشتيم كه هر كس سه جمعه ي متوالي بدون عذر، در نماز جمعه شركت نكند، منافق است، به همان معناي فوق است؟ يعني چنين شخصي به اسلام اعتقاد و ايماني ندارد و تظاهر به اسلام مي كند؟ به طور قطع و مسلم منظور اين نيست.

حالا كه منظور از نفاق در مورد كسي كه نماز جمعه را سه هفته ي متوالي ترك مي كند، نفاق به معناي مذكور نيست. جاي سؤال است كه پس منظور چيست؟ و



[ صفحه 153]



اساسا چرا نسبت به تارك نماز جمعه از كلمه ي نفاق و منافق استفاده شده است؟!

در پاسخ بايد گفت: در هر نظام سياسي و فكري، متناسب با اهدافي كه تعقيب مي كند، واژه هايي وجود دارد كه برخي از آنها به عنوان تبلور عيني همه ي زشتيها و برخي ديگر به عنوان تبلور همه ي خوبي هاست.

در فرهنگ اسلامي نيز برخي واژه ها به عنوان واژه هاي ارزشمند و متعالي و برخي ديگر منفور و مطرودند، منتهي در ميان واژه هاي خوب، برخي از برخي ديگر خوبتر و در ميان واژه هاي بد برخي بدترند.

گاهي براي نشان دادن شدت قبح و زشتي يك كار، آن را به يك عمل منفور نسبت مي دهيم. مثلا به كاسب يا كارمند و يا رئيس اداره اي كه خود نيز پايبند به انقلاب است و انقلاب را باور دارد، اما عمل و كردار او متناسب با شرايط انقلاب نيست، مي گوييم اين كار تو ضد انقلابي است! اين بدان معني نيست كه او ضد انقلاب است و منظور ما هم اين نيست كه او ضد انقلاب است! اما براي تنقبيه و توجه او و نشان دادن زشتي كار و ضربه اي كه از اين بابت به انقلاب و مردم انقلابي وارد مي گردد و هماهنگي كه با حركات دشمنان انقلاب دارد، كار او را عملي ضد انقلابي معرفي مي كنيم و سعي مي كنيم به او بفهمانيم كه ثمره ي كار تو، همان ثمره ي كار دشمنان انقلاب است كه تو از آنها نفرت داري و بدين وسيله او را از اين عمل باز مي داريم.

در جامعه ي اسلامي واژه هاي «كفر» و «شرك» و «نفاق»، منفورترين چيزهاست، به نحوي كه برخي از كارهايي را كه مي خواهند نفي كنند، مي گويند در حد شرك و كفر و نفاق است. همان گونه كه واژه هاي «ايثار» و «ايمان» و «شهادت» از مباركترين و زيباترين واژه هاست و براي اينكه افرادي را به انجام برخي كارهاي خير و صالح تشويق نمايند، پاداش و اجر صاحبان اين واژه ها را به آنها وعده مي دهند.

البته اين بدان معنا نيست كه مثلا: قتل دون ماله فهو شهيد. [16] «كسي كه هنگام دفاع از مالش كشته شود، شهيد است.» واقعا اين فرد شهيد است و بنابراين غسل و



[ صفحه 154]



كفن هم لازم ندارد، بلكه از آنجا كه جايگاه شهيد در فرهنگ اسلامي بسيار والاست، براي نشان دادن عظمت اين كار، يعني دفاع از مال كه كار بسيار با اهميت و با ارزشي است، از همان واژه استفاده مي شود. بنابراين وقتي ما از اين واژه استفاده مي كنيم، مي خواهيم، اهميت كار را بيان كنيم.

در زمينه ي كارهاي خلاف و زشت نيز همين طور است. هنگامي كه زشتي «نفاق» در فرهنگ اسلامي براي مسلمانان مشخص است، اگر كاري براي مسلمانان معرفي شود كه كاري منافقانه است، آنها به راحتي، زشتي و قبح عمل را درك مي كنند و متوجه مي شوند. لذا براي نشان دادن شدت زشتي كار كسي كه سه جمعه ي متوالي به نماز جمعه نيامده است از كلمه ي «منافق» استفاده مي شود، يعني اين عمل از نظر مكتب اسلام بسيار زشت و منفور است، همانند نفاق.


پاورقي

[1] بحار / ج 89 / ص 184.

[2] بحار / ج 89 / ص 192.

[3] بحار / ج 89 / 165.

[4] و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين (ذاريات / آيه ي 55).

[5] بحار / ج 89 / ص 192.

[6] بحار / ج 89 / ص 165.

[7] بحار / ج 89 / 184.

[8] فتح / آيه ي 10.

[9] مانند: الرحمن علي العرش استوي (طه / آيه ي 5) وسع كرسيه السموات و الارض (بقره / آيه ي 255).

[10] كهف / 11.

[11] فتح القدير / ج 3 / ص 319.

[12] بحار / ج 84 / ص 348 - فتح القدير / ج 3 / ص 319.

[13] انعام / آيه ي 162.

[14] فرقان / آيه ي 43.

[15] بقره / آيه ي 14.

[16] بحار / ج 79 / ص 195.


بازگشت