در تفسير فاتحةالكتاب


«اعوذ بالله»

پناه مي گيرم و التجا مي نمايم به معبود حق و خداوند مطلق

«من الشيطان الرجيم»

از شر وسوسه ي ديو فريبنده ي سركش، يا دور شده از رياض رضوان، يا رميده گشته از طبقات آسمان، و گفتن اين كلمات به جهت آن است كه از شر او محفوظ شود. و استعاذه في الحقيقه پاكيزه كردن زبان و روفتن خانه دل است از غبار اغيار و صفا دادن از براي برآمدن پرتو تجلي خداوند جبار. في المثل كسي كه استعاذه مي كند و خاطرش متعلق است به غير حق و در دلش فكرها و وسوسه هاي شيطاني است مثل كسي است كه بر در قلعه ي محكمي ايستاده و ددي درنده متوجه اوست كه او را بدرد و او به زبان مي گويد كه پناه مي گيرم از شر اين دد به اين قلعه ي محكم و بر جاي خود ايستاده و نمي رود



[ صفحه 24]



به درون قلعه تا در را ببندد و از شر او ايمن گردد.



تا ز هر بد زبانت كوته نيست

يك اعوذت اعوذ بالله نيست



بلكه آن نزد صاحب برهان

نيست الا اعوذ بالشيطان



گاه گوئي اعوذ كه لا حول

ليك فعلت بود مكذب قول



سوي خويشت دو اسبه مي خواند

بر زبانت اعوذ مي راند



طرفه حالي كه دزد بيگانه

گشته همراه صاحب خانه



مي كند همچو او فغان و نفير

دربدر كو بگو كه دزد بگير



«بسم الله»

به نام خداي سزاي پرستش.

«الرحمن»

نيك بخشنده بر خلق به وجود حيات.

«الرحيم» بخشاينده ي مهربان بر ايشان به بقاي محافظت از آفات.

«الحمد»

هر ثنا و آفريني كه از ازل تا ابد موجود و معلوم بود و هست و خواهد بود جمله بالتمام و كمال.

«لله»

آن خدايي را است كه مستغني است و موصوف به همه



[ صفحه 25]



صفات كماليه از جلاليه [1] و جماليه [2] .



آن به تسبيح و جلال و حمد و سبوحي سزاست

و آن به تقديس و كمال نعت و قدوسي جدير



آن سزاي آخرين كز نعت او زنده است جان

آن بدايع آفرين كز شكر او تابد ضمير



«رب العالمين»

آفريننده و پرورنده و دارنده و تربيت كننده و سازنده كار همه ي عالميان، از ملائكه و جن و انس و وحوش و طيور و سباع و حيوانات آبي و غير آن، بخشنده ي وجود بار ديگر در آخرت بعد از فناي جهانيان.

«الرحمن الرحيم»

بخشاينده ي ديگر بار بر رأفت و رحمت بر مؤمنان و درآوردن ايشان به بهشت در امن و امان.



[ صفحه 26]



«مالك يوم الدين»

خداوند روز جزا، يا متصرف در آن روز به هر چه خواهد يا حافظ اعمال بندگان تا در دادن و ستدن نام ها غلط نشود، يا قاضي روز حساب كه ميان بندگان به حق حكم كند يا جزا دهنده ي روز جزا، بر قرائت «ملك» يعني پادشاه روز جزا كه مملكت و سلطه او را باشد، چنان كه فرموده: «لمن الملك اليوم لله الواحد القهار» [3] .

«اياك نعبد»

ترا مي پرستيم و بس، كه غير تو مستحق عبادت نيست. و بيان حق عبادت، در شهادت به توحيد گذشت و در اين موضع چون تصريح خود مر خداي را مي نمايد و حصر آن در او جل شأنه مي كند، بر سبيل خطاب بر علام الغيوب، پس كذب در آن افحش و اشنع است و ترك هوي و هوس بايد كرد و سگ نفس را در مرس [4] .



چون شمع به سور زنده بايد كرد

دل سوخته سرفكنده مي بايد بود



كارت به مراد آن خدا مي باشد

ناكامي كش كه بنده مي بايد بود



و بندگي او را از براي او مي بايد كرد نه از براي خود



[ صفحه 27]





تو بندگي چون گدايان به شرط مزد مكن

كه دوست خود روش بنده پروري داند



و نكته اي كه گفته اند كه «نعبد» به صيغه ي جمع وارد شده نه مفرد، آن است كه در احكام شرعيه مقرر است كه هر گاه متاعي كه چند نوع باشد و در يك عقد بخرد بعضي از آنها معيب برآيد و بعضي بي عيب، همه ي آن متاع را رد بايد كرد، يا همه را نگاه دارد به عيب راضي بايد شد، و مشتري را نمي رسد كه معيب را رد كند و صحيح را نگاه دارد، پس هر گاه بنده، عبادت خود را با عبادت ديگران ضم كند پس حق تعالي كريم تر است از آن كه عبادت كسي را كه بي عيب باشد رد نمايد به جهت عبادت معيب آن كس، البته عبادت آن كس را به طفيلي آن قبول خواهد نمود.

«و اياك نستعين»

و خاص از تو ياري مي خواهيم در پرستش تو و انجام ساير حوائج و مهمات، و بايد در اين قول نيز صادق باشد يعني از ديگري در هيچ امر ياري نخواهد، مگر آنكه واسطه و سبب را مسخر حق داند در آن امر، و داند كه اگر حق تعالي نخواهد و در دل آن كس نيفكند كه ياري او كند محال است كه او تواند كرد، پس بايد كه في الجمله بداند



[ صفحه 28]



كه حق ياري كرده است به دست آن واسطه و آن كس مانند آلت است در دست حق تعالي.



درگه خلق همه زرق و فسون است و هوس

كاو درگاه خداوند جهان دارد و بس



بر در مخلوق بردن عمر ضايع كردن است

خاك آن در شو كه آب بندگان زو روشن است



يكي از مشايخ چون در نماز به كلمه ي «اياك نعبد و اياك نستعين» رسيدي او را بيهوشي دست دادي و چون از سبب آن پرسيدندي، گفتي: ترسيدم كه مرا بگويند چون مرا بندگي مي كني پس از ما ياري مي خواهي؟! چرا دروغ مي گويي؟



ياري از وي جو، مجو از زيد و عمرو

مستي از وي جو، مجو از بنك و خمر



«اهدنا الصراط المستقيم»

راه نماي ما را راهي راست در احوال و اقوال و افعال و اخلاق كه آن راه متوسط بود ميان افراط و تفريط و غلو و تقصير، يا ثابت دار ما را به راه مستقيم كه دين اسلام و سنت سيد انام صلي الله عليه و آله و طريق ائمه ي معصومين عليهم السلام است و در اخبار اهل بيت عليهم السلام وارد شده



[ صفحه 29]



كه مراد به صراط مستقيم علي بن ابيطالب عليه السلام است و به روايت ديگر وارد شده كه امام مفترض الطاعه است پس معني اين مي شود كه به ما شناسان امام حق را تا متابعت تو و پيروي او كنيم و به راهي كه او رفته است برويم و امر او را تسليم كنيم و محبت او را در آن گيريم تا در آخرت با او محشور شويم و به سعادت عظمي برسيم. يا ثابت دار ما را بر معرفت و محبت و متابعت امام عليه السلام، و در حديث نبوي واقع است كه هر كه مرد و نشناخت امام زمان خود را مردن او مردن جاهليت است، يعني بي ايمان. [5] .

بزرگي گويد: كه بنما ما را راه راست، يعني از محبت ذاتي خود ما را مشرف دار، تا از التفات به غير از تو آزاد گشته، گرفتار تو گرديم و جز تو ندانيم و جز تو نينديشيم.



دارند هر كس از تو مرادي و مطلبي

مقصود ما ز دنيا و عقبي لقاي تست



«صراط الذين انعمت عليهم»

بنماي ما را راه آنان كه به فضل و انعام خود برايشان انعام كرده اي به نعمت نبوت و رسالت و ولايت و صديقيت و شهادت و صلاحيت، يا راه آنها كه اهل قربند به كمال نعمت ظاهر



[ صفحه 30]



كه قبول شريعت، و كمال باطن كه اطلاع بر اسرار حقيقت است، ايشان را معزز و مكرم ساخته اي.

«غير المغضوب عليهم»

نه به راه كساني كه خشم گرفته اي بر ايشان (چون) بر كفر اقدام نموده اند. يا راه جهودان كه به سبب تمرد و معانده ي انبياء عليهم السلام و تحريف كتب بر ايشان خشم گرفته اي، يا هر كه جانب ايشان تفريط داشته باشد.

«و لا الضالين»

و نه راه گمراهان، يعني كساني كه در راه هاي مختلفه و سبل منحرفه افتاده اند، راه ترسايان كه به واسطه تفريط در شأن مسيح عليه السلام و باب صليب گمراه گرديده، يا هر كه جانب افراط داشته باشد.



[ صفحه 31]




پاورقي

[1] صفات جلال يا صفات ثبوتيه و آن هشت است 1- عالم 2- قادر 3- حي 4- مريد 5- مدرك 6- قديم 7- متكلم 8- صادق.

[2] يا صفات سلبيه و آن هفت است 1- مركب نيست 2- جسم نيست 3- محل حوادث نيست 4- ديده نمي شود 5- شريك ندارد 6- معاني و احوال ندارد 7- بي نياز است.

[3] سوره الغافر آيه ي 40.

[4] مرس جمع مرسة به معني رسن و طناب.

[5] كتاب اصول كافي ج اول ص 184 روايت هشتم.


بازگشت