در ادعيه ي افتتاحيه


بعد از تكبير سوم بخواند:

«اللهم انت الملك الحق، لا اله الا انت»

بار خدايا توئي فرمانرواي ثابت و دائم، نيست معبودي سزاي پرستش جز تو.

«سبحانك»

پاك مي دانم و منزه مي شمارم جناب تو را از همه چيز، كه به جلال تو نسزد و به جمال تو نزيبد.



پاك از آنها كه جاهلان گفتند

پاكتر ز آنكه عاقلان گفتند



«اني عملت سوء و ظلمت نفسي»

يعني به درستي كه من بد كردم و به نفس خود ستم كردم.

«فاغفرلي ذنبي»

پس بيامرز گناهم را.

«انه لا يغفر الذنوب الا انت»



[ صفحه 17]



به درستي كه نمي آمرزد گناهان را هيچ كس به غير از تو.



قباحت هاي فعل ما كه سگ زو شرم مي دارد

به غير از پرده ي عفت كه پوشد آن قباحت ها



بعد از آن، دو تكبير ديگر بگويد و بعد از تكبير پنجم اين دعا را بخواند:

«لبيك»

مي ايستم به خدمت تو ايستادني بعد از ايستادن، يعني ايستادگي به خدمت تو دارم. يك نگاه از تو و در باختن جان از من.

«و سعديك»

ياري مي نمايم تو را ياري نمودني و دائم فرمانبردار توأم، - يك اشارت تو و بردن فرمان از من.

«و الخير في يديك»

و نيكوئي هاي دنيا و آخرت همه در دست توست.

«و الشر ليس اليك»

و بد را به سوي تو راه نيست و نسبت به تو ندارد.



هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست

ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست



«و المهدي من هديت»



[ صفحه 18]



راه يافته كسي است كه تو او را راه نموده باشي.

«عبدك و ابن عبديك (عبدك)»

بنده ي تو و بنده زاده ي توأم كه در خدمت تو ايستاده ام از توست ابتداي وجود من.

«و بك، و لك، و اليك»

و به تست قوام وجود من، از براي تست عبادت من، و به سوي توست بازگشت من.

«لا ملجأ و لا منجا منك الا اليك»

نيست پناهي و نه گريزگاهي از تو مگر به سوي تو



غير از در تو دري ندارم

غير از تو دگر كسي ندارم



گر تو ز در خودت براني

روي از تو به درگه تو آرم



«سبحانك و حنانيك»

پاك و منزه مي دانم ساحت كبرياي تو را از غبار هر چه تو را نسزد و نشايد و حال آن كه سئوال مي كنم از تو رحمتي و مهرباني، يعني تنزيه مي كنم تو را و هميشه از جناب تو رحمت و عطوفت مي طلبم.



گر ما مقصريم تو درياي رحمتي

جرمي كه مي رود به اميد عطاي تست





[ صفحه 19]





دانم كه در حساب نبايد گناه ما

آنجا كه فضل و رحمت بي منتهاي تست



«تباركت، و تعاليت»

بزرگوار و برتر و ثابت و دائم مي دانم بركت هاي ترا، و مرتبه ي بلند داري و دست ادراك ما از دامن معرفت تو كوتاه است، و پاي سعي ما از وصول به جناب مقدس تو خارها در راه است.



از باده، رخ شيخ به رنگ آوردن

آيينه ي چين ز سوي زنگ آوردن



اسلام ز جانب فرنگ آوردن

بتوان، نتوان ترا به چنگ آوردن



«سبحانك» منزه و مقدس توئي

«رب البيت»

اي پروردگار خانه كعبه، يعني خانه اي كه من روي بدان كرده ام و توجه بدان نموده ام به امر تو و مي دانم كه آفريده ي توست و سزاي پرستش نيست، نه اين است كه پرستش آن مي كنم.



كعبه سنگي ز آستانه ي تو

قبله راهي به سوي خانه تو



بعد از تكبير هفتم بگويد:

«وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض»



[ صفحه 20]



روي خود را متوجه ساختم به آن كسي كه به محض قدرت بيافريد آسمان ها و زمين ها را.

«عالم الغيب و الشهادة»

آن داناي نهان و آشكارا.

«حنيفا»

در حالتي كه مائيم از همه دين ها به دين توحيد.

«مسلما و ما انا من المشركين»

و نيستم از شرك آورندگان، مر حق جل شأنه.

«ان صلوتي و نسكي»

به درستي كه نماز و قرباني من يا همه ي عبادت هاي من.

«و محياي»

و زندگاني من، يعني آنچه من برآنم از زندگاني از اعتقادات حقه و افعال حسنه و بالجمله نيكي هايي كه مي كنم در زندگي.

«و مماتي»

و آنچه بر آن مي ميرم، از ايمان و طاعت و نيكوئي هايي كه بعد از مرگ نفع آن به قبر من مي رسد.

«لله» مر خداي را است.

«رب العالمين» كه پروردگار جهانيان است.



[ صفحه 21]



«لا شريك له»

نيست انبازي مر او را، يعني من در عبادت هاي خود كسي را با او شريك نمي كنم چون بت پرستان. و اين كلماتي است كه حق تعالي از ابراهيم خليل عليه السلام حكايت كرده و در قرآن مي فرمايد، كه مراد به اين كلمات تفويض امور است به حق تعالي، يعني هر چه مي كنم و مي گويم و دارم، همه از براي خداست.



سفر براي تو پويم

حضر براي تو جويم



سخن براي تو گويم +

خمش براي تو باشم



«و بذلك امرت»

و به اين مأمور شده ام.

«و انا من المسلمين»

و من از جمله ي مطيعان و فرمانبردارانم.

و بايد كه در اين كلمات صادق باشد، يعني روي دل خود را با حق تعالي داشته باشد، و همه ي كارها و امور خود را به آن حضرت گذاشته، نه آن كه بسته ي كار و بار و رهن دكان و بازار و محو آرزوهاي دنيوي و غرق شهوت ها و سوداهاي فاني گرديده باشد.



در طريقت كجا روا باشد

دل به بتخانه رفته تن به نماز



پس دروغ گفته باشي كه روي دل را با خدا كرده اي و كارها به او گذاشته اي و بسا اول كلامي كه در نماز به آن افتتاح كنند دروغ باشد.



[ صفحه 22]



و مستحب است كه در حال تكبير دستها را بردارد تا برابر گوش، چنان كه كف ها به جانب قبله باشد و انگشتان را بهم چسباند مگر دو انگشت بزرگ.

و ابتداي تكبير گفتن به ابتداي دست برداشتن باشد و انتهاي آن به انتهاي آن، و همچنين در هر تكبيري كه در نماز گفته مي شود و هر يك از تكبيرات هفت گانه را كه خواهد به قصد تكبيرالاحرام مقارن نيت مي تواند داشت.

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدند از معني برداشتن دست ها در حالت تكبير، فرمود: معني آن است كه خداي تعالي بزرگتر است، كه يكتاي بي همتاست، كه نيست مثل او چيزي و منفرد است در ذات و صفات و نموده نمي شود به انگشت ها و دريافته نمي شود به حس ها.



نه ادراك در كنه ذاتش رسد

نه فكرت به غور صفاتش رسد



نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم

نه در ذيل وصفش رسد دست فهم



بعضي فرموده اند: كه دست برداشتن اشاره است به آن كه در درياي معصيت غرق شده ام، بگير دست مرا تا بيرون آيم.



مانده در بند فراقم ره نما يا رهنما

غرق درياي گناهم دست گير اي دستگير





[ صفحه 23]




بازگشت