غزالي و فيض


ابو حامد غزالي در سال 450 ه. ق در طوس متولد گرديد. پدرش به شغل پشم فروشي و پشم ريسي اشتغال داشت (عزال بود) و بهمين جهت ابوحامد را غزالي لقب داده اند. [1] .

غزالي پس از مسافرت هاي متعدد و اشتغال پست هاي حساس تدريس آن روز (مانند اداره ي مدرسه ي نظاميه ي بعداد و نيشابور) مجدداً به ميهن خود بازگشت



[ صفحه 86]



و در همان جا در سال 505 ه.ق وفات يافت و مدفون گرديد [2] از جمله تأليفاتش «شِفاءُ الْعَليل» و «اَسْماءُ الْحُسْني» و «اَلرَّدٌّ عَلَي الْباطِنِيَةِ» و «مِنْهاجُ الْعابِدين» و «اَلْمُنِقَذُ مِنَ الضَّلال» و.... مي باشد. وي بيش از صد كتاب و رساله بزرگ و كوچك در فقه و حديث و كلام و اخلاق و فلسفه و... برجاي گذاشته كه گل سرسبد آنها در زبان عربي «اِحْياءُ عُلوُمِ الدّينِ» مي باشد [3] .

اين كتاب در چهار جلد در مصر به چاپ رسيده است كه در ذيل آن كتاب «اَلْمُغي عَنْ حَمْلِ الْاَ سْفارِ، في تَخْريجِ مافِي الاِحيْاءِ مِنَ الْأَخْبار» از علاّمه زين الدين عراقي مندرج است كه به سال 806 ه.ق در گذشته است.

جلد پنجم «احياء العلوم» در حقيقت فقط ملحقات است و شامل سه كتاب زير مي باشد:

1- تعريف الاحياء بفضائل الاحياء، از علامه عبدالقادرين شيخ.

2- الاملاء عن اشكالات الاحياء (پاسخ هائي است كه امام غزالي در جواب اشكالات بر كتاب احياء داده است).

3- عوارف المعارف تأليف ابوحفض محمدبن محمد سهروردي از عرفاي قرن هفتم هجري متوفاي 632 ه.ق مي باشد و اين شيخ سهروردي غير از شيخ اشراق است كه مقتول گرديد و مؤلف اين كتاب پس از قتل شيخ اشراق نيز مدتي مي زيسته است و هر دو نفر بيكي از آبادي هاي اطراف زنجان به نام سهرورد منسوب هستند [4] .



[ صفحه 87]



در جلد اول «احياء العلوم» از صفحه 145 «كتاب اسرار الصلوة و مهماتها» آغاز شده و تا صفحه 208 ادامه دارد.

غزالي كتاب «احياء» را به فارسي ترجمه و تلخيص نموده و آنرا «كيمياي سعادت» ناميده است [5] كه بخشي به نام «عنوان مسلماني» است و بخش ديگري «اركان مسلماني» نام دارد كه ركن اول آن در عبادات است و اصل چهارم از اين ركن در نماز است كه از صفحه 136 تا صفحه 156 مندرج است [6] كه اينك براي نمونه جملاتي انتخابي نقل مي كنيم و براي سهولت بعضي از كلمات و عبارات مشكل آن را ساده تر مي نماييم:

«حقيقت روح اعمال نماز - بدان كه اول چيزي كه بتو رسد بانگ نماز است كه بايد در وقتي كه بشنوي قلباً علاقمند گردي و در هر كاري كه باشي دست برداري كه پيشينيان نيز چنين بودند كه چون بانگ نماز را مي شنيدند آنكه آهنگر بود اگر پتك در هوا داشت فرود نمي آورد و آنكه كفشدوز بود اگر درفش فرو برده بود بيرون نميآورد بلكه از جاي برمي جست تا از اين منادي روز قيامت جز نداي بشارت به وي نرسد و تو هم اگر از اين ندا، دل خويش را آكنده از شادي بيني بدان كه در آن جهان هم چنين خواهي بود.»

«طهارت - سّر طهارت آن است كه بدانيم پاكي جامه و پوست بدن، پاكي



[ صفحه 88]



غلاف [7] است و روح اين طهارت، پاكي دل است - به توبه و پشيماني و دوري از اخلاق ناپسنديد - كه نظرگاه حق است و جاي حقيقت نماز دل است، و تن جاي صورت نماز است».

«پوشيدن عورت - معني وي آن است كه آن چه از ظاهر تو زشت است، از چشم خلق بپوشي، و روح و سرّ وي، آن است كه آن چه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالي بپوشي، و داني كه هيچ چيز از وي پوشيده نتوان كرد، جز بدان كه باطن از آن پاك كني، و پاك بدان شود كه برگشته پشيماني خوري و عزم كني كه بدان بازنگردي كه «اَلتَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاذَنْبَ لَهُ» [8] توبه گناه را ناچيز كند. و اگر نتواني چنين كني حداقل از خجلت و بيم و شرم، پرده اي سازي و بر روي آن عيوب بيندازي، و شكسته دل و شرمسار پيش خدا بايستي، مانند بنده گريخته گناهكار كه از شدت شرمساري سرافكنده باشد».

«استقبال قبله - معني وي آن است كه روي ظاهر از همه جهت بگرداند و يك جهت شود و سرّ وي آن است كه روي دل، از هرچه در دو عالم است بگرداند و به حق تعالي مشغول سازد، تا يك صفت شود و چنانكه قبله ي ظاهري يكي است، قبله ي دل هم يكي است و آن حق تعالي است و چون دل در وادي انديشه ها روان باشد، همچنان است كه روي ظاهر به جوانب گردان بود... و چنانكه روي ظاهر از



[ صفحه 89]



قبله برگردانيدن، صورت نماز را باطل كند، روي دل از حق گردانيدن و به سوي انديشه هاي ديگر متوجّه ساختن، حقيقت روح نماز را باطل كند...».

«قيام - ظاهر وي آن است كه با بدن پيش خدا بايستي - سر در پيش افكنده بنده وار - و سرّ وي آن است كه دل از همه ي حركات و سكنات فرو ايستد... و اندرين وقت بايد كه از ايستادن خويش در روز قيامت در پيش خدا ياد كني...».

«ركوع و سجود - بدان كه ظاهر وي تواضع است به تن، و مقصود وي تواضع دل است و نمازگزار بايد بداند كه روي بر زمين نهادن، قرار دادن عزيزترين اعضاء است بر خاك... و اصل وي از خاك است و بازگشت وي به خاك خواهد بود پس به تناسب اصل خويش تكبر نورزد و تا مي تواند به حقارت و بيچارگي خود توجّه كند...».

«حقيقت قرائت و اركان نماز - بدان كه هر كلمه اي كه در نماز مي گويي حقيقتي است كه بايد گوينده بدان صفت باشد تا صادق بود.

مثلا معني «الله اكبر» آن است كه وي بزرگتر است حال اگر اين معني را نداند جاهل است و اگر بداند ولي در دل وي چيزي بزرگتر از حق تعالي باشد پس صادق نيست و وي را گويند «اين سخن راست است ولي تو دروغ مي گوئي» و اگر به كس يا چيز ديگري مطيع تر از خدا باشد، آن چيز يا كس در نظر وي بزرگتر است و معبود و واله وي خواهد بود...».

«چون الحمدالله گويد بايد كه نعمت هاي خدا را ياد كند و در دل شاكر باشد كه الحمدالله كلمه شكر است و سپاس قلبي، حقيقتِ آن. و چون اياك نعبد گويد بايد كه حقيقت اخلاص، بر دل وي تازه شود. و چون «اهدنا» گويد بايد كه دل وي به صفت تضرع و زاري شود تا سزاوار درخواست هدايت گردد...».



[ صفحه 90]



«چگونه حضور قلب پيدا كنيم؟ - بدان كه غفلت دل در نماز از دو سبب بود: يكي از ظاهر بود و يكي از باطن. امّا آن چه ظاهر بود، آن باشد كه نماز در جائي بگذارد كه چيزي مي بيند يا مي شنود و دل بدان مشغول مي گردد... علاجش آن است كه در جائي نماز گزارد كه ديدني ها و شنيدني ها مشغولش نسازند... و سبب دوم از باطن بود، و آن انديشه هاي پراكنده است و بر دو نوع مي باشد:

يكي از كاري بود كه موقتاً دل بدان مشغول شود و علاجش آن است كه آنرا قبل از نماز تمام كند و سپس نماز بخواند چنانكه حضرت رسول(ص) فرمود: «اِذا حَضَرَ الْعِشاءُ وَ الْعَشاءُ فَابْدَئوُا بِالْعَشاء». چون طعام و نماز پيش آيد نخست طعام بخوريد و همچنين اگر با كسي سخني دارد بايد كه نخست سخن بگويد و دل از آن انديشه فارغ سازد و...».

«ديگر انديشه ي كاري است كه به زودي تمام نشود و يا انديشه هاي پراكنده اي است كه بر دل غلبه يابند و در اين صورت علاج آن است كه قلب به معاني آيات قرآن در قرائت و اذكار نماز مشغول دارد و در معني آنها بيانديشد و به اين وسيله انديشه هاي معمولي را مي توان علاج كرد... ولي اگر انديشه قوي تر باشد با توجّه به معاني از قلب دور نمي شود و علاجش آن است كه نيّت بر ترك اصل آن كار يا چيزي كند كه انديشه مربوط به آن است وگرنه از چنين انديشه هائي رهائي نخواهد داشت...».

«نكته مهّم اين است كه اگر پيش از نماز، ياد خدا بر دل غلبه نكند حضور قلب در نماز ميسر نخواهد بود و چيزي كه به اين مقصد كمك مي كند آن است كه انسان مشغله هاي غيرضروري را در زندگي كنار گذارد و بقدر حاجت قناعت نمايد وگرنه حضور قلب كامل ميسر نخواهد شد و فقط در بعضي از اجزاء نماز،



[ صفحه 91]



ممكن است دل حاضر گردد و چنين كسي بايد با حضور قلب (بقدر ميسور) در نوافل آنرا جبران نمايد» [9] .

نگارنده گويد: اكنون كه جملات انتخابي از كتاب كيمياي سعادت به پايان رسيد، تذكر دو نكته را لازم مي دانيم: نخست اين كه كارهاي مشغول كننده قلب بر دو قسم است كه بعضي آنها را مي توان انجام داد و فكر را آسوده ساخت ولي بعضي ديگر استمرار دارند و مدت مديدي ادامه مي يابند و بزودي نمي توان از آنها فارغ شد و علاوه بر اين، هر روز كارهاي جديد و پيشامدهاي تازه اي وجود دارد كه خواه و ناخواه فكر انسان را بخود مشغول مي سازند. پس در اين صورت چه بايد كرد؟

مي دانيم كه توجّه انسان بهركاري به تناسب اهمّيّتي است كه براي آن قائل است و روي اين اصل اگر كسي نماز را واقعاً مهمترين كار و به تعبير اذان و اقامه، «خيرالعمل» بداند يقيناً در اكثر اوقات مي تواند حواس خود را در سر نماز جمع نموده و به معاني جملات نماز توجّه كند.

از جمله چيزهائي كه به حضور قلب كمك مي كند خواندن نماز در اول وقت است كه غالباً فرصت بيشتري براي انجام آن وجود دارد. در صورتيكه خواندن نماز در آخر وقت، باعث عجله و شتاب خواهد بود و با كارهاي ديگر اصطكاك پيدا خواهد كرد و خود اين عوامل حضور قلب را از بين خواهند برد. در اينجا نكته اوّل كه درباره ي آخرين مطلب غزالي بود خاتمه مي يابد.

نكته ي دوم - بايد دانست كه صحت نماز غير از مقبول بودن آن است؛ زيرا



[ صفحه 92]



درستي نماز بسته به رعايت احكام فقهي است (مانند مقدمات و مقارنات نماز) ولي قبول شدن نماز بسته به رعايت احكام اخلاقي و عرفاني درآن است (چنانكه گذشت.) بنابر اين اگر نمازي درست باشد، تكليف ساقط و وظيفه انجام شده است، ولي ممكن است مقبول نباشد و دانستيم كه قبول نماز به ميزان توجّه و حضور قلب نمازگزار است. پس نبايد چنين پنداشت كه اگر نماز كسي مقبول نشد بمنزله نخواندن نماز است و اگر كسي به انجام نماز صحيح توفيق يابد، لازم است با ادامه نمازهاي خود، بكوشد تا در بعضي از جاهاي نماز (حداقل) حضور قلب پيدا كند و رفته رفته مقدار ادامه حواس جمعي را در حال نماز بيشتر كند تا ان شاءالله به نمازهاي صددرصد مقبول توفيق يابد و اين از كرامت پروردگار بعيد نيست كه نمازگزار مجاهد را به چنين نعمتي مفتخر فرمايد كه خود فرموده است «وَالَّذينَ جاهَدوُا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا».


پاورقي

[1] و درست تر اين كه منسوب به غَزالَه يكي از قريه هاي طوس و بنابر اين بدون تشديد است (المصباح المنرفيومي).

[2] مقدمه جلد اول «احياء علوم الدين».

[3] مقدمه «كيمياي سعادت» بقلم احمد آرام.

[4] رجوع شود به تاريخ ادبيات دكتر شفق.

[5] اين كتاب بوسيله ي مرتضي مدرس گيلاني به نام «كليد معرفت» در 80 صفحه بقطع جيبي خلاصه شده و با كتاب «غزالي با شما سخن مي گويد» در يكجا به چاپ رسيده است (چاپ عطائي - و كتاب اخير در سالهاي قبل از 1330 شمسي جزء انتشارات يازده گانه انجمن تبليغات اسلامي طبع و نشر شده است.

[6] نسخه ي موجود در پيش نگارنده چاپ دوم بسال 1333 شمسي با تصحيح و مقدمه احمد آرام است.

[7] غلاف، نيام شمشير است كه شمشير را مي پوشاند و در برمي گيرد و هر پوسته اي را كه چيزي را بپوشاند غلاف گويند و در اين جا مقصود آن است كه پاكي بدن پوششي است كه پاكي دل را بايد در برگيرد و مقصود اصلي از پاكي بدن طهارت قلب است و ابوحامد در اينجا بدن را غلاف روح تعبير كرده است.

[8] توبه كننده از گناه مانند كسي است كه گناه نكرده - البته حق مردم غير از گناه است و از بين نمي رود مگر به پرداخت آن و يا حلال كردن و صرفنظر نمودن صاحب حق.

[9] كيمياي سعادت ص142 تا 147.


بازگشت