حج امام زمان


ابواحمد از يكي از برادرانش كه اهل مداين بود نقل مي كند كه: روزگاري با رفيقم به حج رفته بودم، جواني را ديدم كه ازار و ردايي داشت و آنها را به 150 دينار قيمت كرديم و به پايش نعلين زردي بود كه هيچ غباري در آن وجود نداشت و نه اثر سفري. گدايي از او چيزي خواست، از زمين چيزي برداشت و به او داد. سائل زياد از او سؤال كرد. جوان برخاست و رفت و از چشم ما ناپديد شد. ما به آن سائل نزديك شديم و گفتيم: به تو چه داد؟



[ صفحه 36]



سنگريزه اي از طلا را به ما نشان داد، قيمت كرديم، بيست دينار بود. به رفيقم گفتيم: مولاي ما با ماست و ما او را نمي شناسيم؟

پس با هم برويم و او را جست وجو كنيم.

تمام موقف را گشتيم؛ ولي او را نيافتيم و برگشتيم و از كساني كه آن جا بودند و او را ديده بودند پرسيديم، گفتند: او جوان علوي است كه هر سال از مدينه پياده به حج مي آيد. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1، ص 332، حديث 15.


بازگشت