غرق عبادت


نامش «اسماعيل» بود و نام خانوادگي اش «نوبختي» و در ميان مردم به «ابوسهل نوبختي» شهرت داشت.

از چهره هاي موفقي بود كه در دوران حيات حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرزند برومندش حضرت مهدي عليه السلام را زيارت كرده و خود با گوش و چشم خود شنيده و ديده بود كه يازدهمين امام نور عليه السلام پسرش امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه) را به عنوان مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و حجت خدا در روي زمين، مي خواند. ويژگي او را يكي پس از ديگري برمي شمارد و گويي در اين انديشه است كه آگاهان و شايستگان و بزرگان شيعه، او را نيك بشناسند.

«اسماعيل» جريان ديدار خويش را بدين صورت روايت كرده است:

آخرين روزهاي زندگي حضرت عسكري عليه السلام بود كه به محضرش شرفياب شدم. آن گرامي در بستر بيماري بود و با همان عارضه نيز جهان را بدرود گفت.



[ صفحه 22]



در كنار بستر او نشسته بودم كه به «عقيد» [1] دستور داد تا آب مصطكي [2] برايش بجوشاند.

او دارو را طبق دستور، فراهم ساخت. آن گاه مادر گرامي حضرت مهدي عليه السلام آن جوشانده را كه در ظرف خاصي بود به دست حضرت عسكري عليه السلام داد تا بنوشد؛ اما هنگامي كه آن گرامي خواست آن را بنوشد از شدت بيماري، دست مباركش لرزيد و آن ظرف به دندانهايش اصابت كرد.

ظرف مخصوص را به زمين نهاد و به «عقيد» دستور داد به اندروني برود و كودك گرانقدري را كه در حال سجده و نيايش با پروردگار خويش است، به نزد حضرتش بياورد.

«عقيد» مي گويد: براي انجام دستور آن حضرت وارد خانه شدم و كودكي را بسان پاره ي ماه ديدم كه در سجده و غرق در عبادت و نيايش است.

انگشتان سبابه اش را به سوي آسمان گرفته و با آفريدگار تواناي هستي به راز و نياز برخاسته است.

هنگام ورود، درودي گرم و عاشقانه، نثارش كردم، او نماز را كوتاه نمود و پاسخ سلامم را داد و از من بسيار بزرگوارانه دلجويي كرد.

گفتم: «سرورم! پدرت حضرت عسكري عليه السلام شما را فراخوانده است.»

هنوز عكس العمل و پاسخ او را دريافت نداشته بودم كه ديدم مادر گرامي اش آمد و دست او را گرفت و به سوي پدر گرانقدرش آورد.

اسماعيل ضمن سخناني در اين مورد افزود:



[ صفحه 23]



هنگامي كه آن پاره ي ماه در برابر حضرت عسكري عليه السلام قرار گرفت، بر پدر گرانمايه اش سلام كرد و من يك لحظه به خود آمدم، ديدم در برابر خويش كودكي پرشكوه با چهره اي نورافشان، موهايي پيچيده و زيبا، دندانهايي منظم و بسان صدف سفيد و رديف شده و... را مي نگرم.

امام عسكري عليه السلام بدان كودك گرانقدر نگريست و قطرات اشك از جام ديدگانش فروباريد و خطاب به او فرمود:

«پسرم! اي سالار خاندان و پيروان و دوستداران و رهروان راه پرافتخار خويش! آن ظرف را به من بده و مرا سيراب ساز كه من به بارگاه دوست روانم.»

حضرت مهدي عليه السلام ظرف مخصوص را برداشت و با حركت لب ها، گويي دعايي بر آن خواند و آن را به پدر گرانمايه اش تقديم داشت.

هنگامي كه حضرت عسكري عليه السلام از آن نوشيد فرمود:

«هيئوني للصلاة.»

«پسرم! مرا براي نماز و نيايش با خدا آماده ساز!»

و چون بر اثر شدت بيماري، توان حركت نداشت، پارچه ي مخصوصي در همان جا بر روي زانويش انداختند و حضرت مهدي عليه السلام به دست خويش پدر والايش را وضو داد.

آن گاه پدر سراپاي فرزند را نظاره كرد و فرمود:

«أبشر يا بني! فأنت صاحب الزمان!

و أنت المهدي!

و أنت الحجة الله علي أرضه!

و أنت ولدي و وصيي...!



[ صفحه 24]



و أنت محمد بن الحسن!

و أنت خاتم الأئمة الطاهرين(عليه السلام)

و قد بشر بك رسول الله و سماك و كناك بذلك.»

«پسرم! مژده باد تو را كه تو صاحب الزمان هستي! و مهدي آل محمد و حجت خدا در روي زمين مي باشي.

تو فرزند دلبند من، جانشين راستين و به نام من، محمد بن حسن هستي...»

و آن گاه پدرانش را يكي پس از ديگري تا جد كبيرش به نام برشمرد و سرانجام فرمود:

«پسرم! تو آخرين امام نور از دودمان پاك پيامبري. پيام آور خدا، امت خويش را به وجود تو بشارت داد و نام و نشان و كنيه ات را براي آنان بيان فرمود و نويد آمدنت را به آنان داد.»

آري! بدين سان سخنان امام عسكري عليه السلام پايان يافت و در همان لحظات بود كه روح بلند و ملكوتي اش به سوي بهشت پرطراوت و زيبا پر كشيد و جهان و جهانيان را در سوگ خويش فروبرد. [3] .



[ صفحه 25]




پاورقي

[1] «عقيد» خادم آن حضرت بود و فردي از خوبان و تربيت يافتگان كه علاوه بر اين كه مدتي طولاني در خدمت حضرت عسكري(عليه السلام)بود، مدتي نيز به امام هادي(عليه السلام)خدمت نموده و در راه خودسازي و رشد فكري و اخلاقي و عملي، از دو پيشواي نور، بهره گرفته بود.

[2] نوعي داروي گياهي.

[3] بحارالانوار، ج 52، ص 16.


بازگشت