تلاوت قرآن


حكيمه خاتون مي گويد: درست هفتمين روز ولادت نور بود كه با شتاب، خويشتن را به خانه يازدهمين امام معصوم عليه السلام رساندم، سلام كردم و نشستم.

منتظر اشاره آن حضرت عليه السلام بودم كه فرمود:

«هلمي الي ابني.»



[ صفحه 19]



«عمه جان! برو فرزند گرانمايه ام را از اطاقش بياور!»

به سرعت برق حركت كردم و كودك پرشكوه را كه در پوشش ويژه اي بود از گهواره برگرفتم و به حضور پدر والامقامش آوردم و او همان گونه كه روز ولادت كودك به او مهر ورزيده بود، بار ديگر او را بر روي دستان مبارك خويش گرفت و زبان در كام او نهاد و جريان به گونه اي بود كه گويي به كودك، شير يا عسل مصفا مي خوراند و تغذيه اش مي نمايد. آن گاه رو به فرزندش نمود و فرمود:

«تكلم! يا بني!» [1] .

«پسرم! ميوه ي دلم! سخن بگو!»

و شگفتا كه باز هم با ديدگان خويش ديدم كه آن كودك هفت روزه، بسان نخستين روز ولادتش، لب به سخن گشود و با قدرت آفريدگارش به يكتايي خدا و رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گواهي داد و پس از آن بر همه ي امامان نور از اميرمؤمنان عليه السلام تا پدر گرانمايه اش، يكي پس از ديگري، درود نثار كرد و هنگامي كه به نام مبارك خويش رسيد، سكوت كرد.

و آن گاه با صداي دلنوازش به تلاوت اين آيات شريفه پرداخت:

«و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين - و نمكن لهم في الأرض و نري فرعون و هامان و جنودهما ما كانوا يحذرون؛ [2] .

و ما بر آن هستيم كه بر ضعيف شدگان و پايمال شدگان روي زمين، نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در آن



[ صفحه 20]



سرزمين، تمكن و اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيان شان چيزي را كه از آن در هراس بودند و مي ترسيدند، (همان را) نشان دهيم.» [3] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 51، ص 3.

[2] سوره قصص، آيه 5 - 4.

[3] ديدار يار، ج 1، ص 178.


بازگشت