بزرگوار امام


محمد بن سهل قمي مي گويد:

آن زمان كه در مكه مجاور بودم، فرصتي دست داد كه در مدينه خدمت امام جواد عليه السلام برسم. در طول راه با خودم فكر كرده بودم كه از امام لباسي تقاضا كنم (براي تيمن و تبرك).

وقت ملاقات به پايان رسيد و من رو و مجال آن را نيافتم كه خواسته ام را مطرح كنم، فكر كردم تقاضايم را در نامه اي بنويسم و به امام تقديم كنم.

نامه را نوشتم، اما براي دادن آن به امام ترديد كردم و همچنان خجالت كشيدم و با خودم گفتم به مسجد مي روم و دو ركعت نماز مي خوانم و صد بار از خدا طلب خير و صلاح مي كنم، اگر به قلبم الهام شد كه نامه را بدهم، مي دهم و الا آن را پاره مي كنم.

چنين كردم، اما همچنان دلم به دادن نامه گواهي نداد.

از خواسته ام گذشتم، نامه را پاره كردم و رهسپار مكه شدم.

هنوز فاصله چنداني از مدينه نگرفته بودم كه ديدم كسي با بسته اي در



[ صفحه 87]



دست، در ميان كاروان دنبال من مي گردد.

وقتي به من رسيد، بسته را به من داد و گفت: «اين لباس را امام جواد عليه السلام براي شما فرستاده است.»


بازگشت