ذكر گفتن در خواب


علي اكبر عرب احمدي

در بُستان بوديم. برادري بود بسيجي كه از مشهد اعزام شده بود و كارمند بود. هميشه او ذكر بر لب داشت و مشغول راز و نياز بود؛ به طوري كه اين امر براي او ملكه شده بود و حتي در خواب هم گاهي ذكر مي گفت.

يك شب او را بيدار كرديم براي نگهباني و او را در حال ذكر گفتن يافتيم. ساعت 2 نيمه شب بود و به اتفاق تعدادي از برادران ديگر براي تعويض نگهبان ها از سنگرهاي نگهباني به سمت سنگرها راه افتاديم. از آن جايي كه امكان تردد وسيله ي نقليه نبود، بعضاً وسايل و امكانات مورد نظر را به وسيله ي هواپيما مي آوردند و توسط چتر پايين مي ريختند. آن شب هم صداي هواپيما آمد. ما طبق روال گذشته تقريباً همگي فكر كرديم كه هواپيماي خودي است؛ ولي با اين حال عده اي كمين گرفتند و عده اي هم در حال كمين گرفتن بودند. ولي هنوز هم به علت سرعت و نوع حركت هواپيما فكر مي كرديم خودي است. وقتي هواپيما نزديك شد به ناگاه بمباران شروع شد. در يك لحظه فكر كردم



[ صفحه 134]



به روي من آب ريختند. وقتي خطر برطرف شد و از جايم بلند شدم مشاهده كردم تركش هاي بمباران به اين بسيجي اصابت كرده و گوشت و پوست و خون او به روي زمين ريخته است و او در جا به شهادت رسيده است.

وقتي انساني عاشق خداوند شد و دائم با او سخن گفت و ارتباط برقرار كرد خداوند هم جواب او را مي دهد و او را به سوي خودش دعوت مي كند.

«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.»



[ صفحه 135]




بازگشت